سرویس تئاتر هنرآنلاین: تولد لیر یک تولد عادی نیست. جشن او با همان راحتی، روزمرگی و خودمانی بودنی که شروع می‌شود، ادامه پیدا نمی‌کند، چرا که "لیر شاه" است و خطای تراژیک (هامارتیا) او هم چیزی جز این نیست. حتی کاغذ رنگی‌ها، موتورسیکلت قرمز دوست داشتنی و عروسک‌های شوخ لیر، همچنین تبریکات و تملق­‌ها هم این میلاد شوم را از تراژیک بودن دور نمی­‌کند. شاه چیزی جز نام شاهی ندارد و اینجا لیری وجود ندارد مگر لیرشاه. اساساً دیالوگ‌های نمایش هم از همان ابتدا به این درآمیزی نامطمئن و غلط لیر و "لیرشاه" در ذهن خود او و اطرافیانش اشاره دارد.

 اما  سرزمین این شاه در این مضحکه جشن تولد، چیزی جز پرده­ای زیرپا مانده و چندپاره نیست. شاهِ باحال و سرحال نمایش، مضحکه­‌ای را می‌گرداند که هیچ‌کس جرأت اخلال در آن را ندارد حتی خود او. او هم به مانند هر مستبدی اجازه دیده شدن خود را نه تنها به دیگری، بلکه به خودش نمی‌دهد، شاید برای همین است که وقتی در جنون و درد و طردشدگی به خود می­‌آید و خون خود را بیمار می­‌پندارد. آنچه روی صحنه است مضحکه­‌ای شوم و میلادی تمسخرآمیز برای شاهی کور است. شاهی که شاه بودنش همه هویت او و در عین حال تباه‌کننده­‌اش  است؛ چرا که از یک موقعیت به یک صفت بدل شده، به یک شکل از غرور لجام گسیخته و گناه آلود (به معنایی که در تراژدی ملحوظ است). اینجا آنکه این خطای تراژیک یعنی شاه بودن (غرور) را عیان می‌کند، دختر نوجوان اوست. اوست که نشان می‌دهد شاهِ کور و دوست داشتنی نمایش "لیرشاه" به کارگردانی محمد عاقبتی یک فراموش شده است، کسی که دیگر توان دیدن ندارد. موقعیت لیر که می‌خواهد تخت را ببخشد و آخر عمر خود را تفریح کند، در برابر نوجوان سرکش و عصیانگرش که در عین استقلال تنها به پدر خود فارغ از شاه بودنش می­‌اندیشد تضادی را ایجاد می­‌کند که دستگاه پادشاهی را بهم می­‌ریزد. این عصیان وقتی به قهر و رویارویی منجر می­‌شود نتیجه‌ای جز آشوب و هرج و مرج ندارد. نابودی شاه البته ذاتاً به معنای نابودی کشور نیست، اما شاه خود چنین نتیجه­‌ای را رقم می­‌زند، چرا که استبداد، آخرین ورق مرگبار خود را پس از کنار رفتن مستبد عیان می­‌کند، درست زمانی که هرج و مرج جایگزین استبداد می­‌شود، استبداد تأثیر عمیق خود را با خنده‌ای گروتسک به ریش مردمان عیان می­‌کند.

محمدعلی همایون کاتوزیان جامعه‌شناس، اقتصاددان و واضع نظریه "جامعه کوتاه مدت" و "استبداد تاریخی" در آثار خود بارها به این اصل اشاره می­‌کند که روی دیگر استبداد، هرج و مرج است و در جوامعی که فرد مستبد حیات و همه شئون کشور را از آن خود می­‌کند، فروپاشی اساساً به بی‌قانونی و هرج و مرج منتهی می‌شود، چرا که زیر سایه استبداد نه قانون قوام می­‌یابد و نه اخلاق زمینه­‌ای برای مقید کردن آدمیان دارد. اینگونه استبدادی تازه دوباره لازم می­‌شود و این چرخه مدام تکرار می­‌گردد. مسئله بحران جانشینی همواره در چنین نظامی اساسی، مرگبار و جنون آساست. اما در نمایش محمد عاقبتی همه این فضای جدی و مهلک، توسط یک نوجوان ساخته می­‌شود. عاقبتی اثر خود را که مختص مخاطب نوجوان و جوان است، متکی بر اخلالی کرده است که یک نوجوان وارد چرخه در ظاهر اخلال ناپذیر لیر می­‌کند. اینکه چنین رخدادی جوهره اصلی خوانش عاقبتی از "لیرشاه" شکسپیر است، خود توجیه کننده شیوه اجرایی نمایش است.

نمایش مبتنی بر یک رویارویی پیچیده انسانی میان پدر و دختر نوجوان او ساخته می‌شود. یک رویارویی احساساتی که بدیهی است به سبب آسیب عاطفی دردناک و غمناک است. نمایش عاقبتی اثری ساده و بازیگوشانه در سطح سرگرمی­‌های نوجوانانه نیست، هر چند که زاویه دید و زیباشناسی غالب اثر برآمده از سلیقه‌ای نوجوانانه- به معنای روان‌شناختی آن- است. اینجا با بازیگوشی­‌های نوجوانانه روبرو نیستیم بلکه با عصیان و صداقت روان یک نوجوان روبرو هستیم که از خشم بری نیست. خشمی که هر نوجوانی گویی ناخودآگاه و اجتناب ناپذیر، از تظاهر و مراسم و هر ناواقعیتی دارد. هویت کلی نمایش را هم همین سلیقه عصیانگر و برهنه‌کننده می‌سازد. سلیقه‌ای که بجای ساختن یک سازه کلی و مرسوم، مبتنی بر اشیاء جزئی و رابطه افراد با آن جزئیات ملموس و مادی است.

 نمایش عاقبتی مبتنی بر یک زیباشناسی تجربی است. به این معنا که نشانه‌های اجرا درون زا و مخصوص به قلمروی است که خود قرارداد می‌کند. اشیاء کوچک و مختلف در درون نمایش از شیئیت خود بیرون می‌آیند تا در روند پیش روی اجرا کارکردی موقت پیدا کنند. اینجا فضایی که اشیاء می‌سازند همچون نور، رنگ لباس‌ها، صدای نمایش و موسیقی اهمیت دارد. اهمیتی که در ساختن تجربه فضای نمایش، از کارکرد اشیاء توجه برانگیزتر است. اساساً کارکردی هم که اشیاء در نمایش پیدا کرده‌اند منبعث از همین فضاسازی اجراست. استفاده از ابزار بازی، فانتزی و ویدئو در مجموع بر همین زیباشناسی تجربی متکی است که کارکرد در آن دنباله رو اتمسفر است.

 روند نمایش "لیرشاه" در رسیدن به لحظه تراژیک مسئله‌ای اساسی است. اینجا نقطه­‌ای است که می‌تواند چالش اصلی اجرا باشد. نمایشی نوجوانانه، عاصی و در عین حال شوخ که با مضحکه شروع می­‌شود و به فاجعه می­‌رسد. این روند باید بتواند فضایی کلی پیدا کند و قابل درک شود. این ترکیبی از افراط و تفریط است، افراط و تفریطی که تمهید شده تا مخاطب نمایش اثر را از زاویه خود درک کند نه از زاویه‌ای اصلاح شده و محافظه کار که بین اثر و مخاطب جوانش فاصله ایجاد کند. "لیرشاه" زمانی که مضحک و سرخوش است کاملاً مبتنی بر بازی و سرخوشی است و وقتی به فاجعه   می­‌رسد در آن صحنه مهلک بیابان با بازی درخشان حسن معجونی در نقش لیر، دیگر فاجعه تنهایی لیر نمی‌تواند هراسناک نباشد. این طیف وسیع حسی که "لیرشاه" به آرامی در آن غوطه می‌خورد به نوعی فرم نمایش را تبدیل به یک شکل از گروتسک می‌کند که به میزان نترسیدن از فرورفتن در فضاسازی هر صحنه و همنشینی احساسات متناقض در کنار هم می‌تواند اثری گرم‌تر، پخته‌تر و سرگرم کننده‌تر شود که چیزی را در درون تکان می‌دهد. "لیرشاه" در این میان دین زیادی به بازی جسن معجونی دارد. رهایی، شوخ طبعی و لاقیدی معجونی در ابتدای نمایش وقتی در نهایت به فروپاشی و فریاد و استیصال می‌رسد، فشرده­ای حسی از همه آن چیزی است که نمایش عاقبتی هست. دستانی که گویی از مغز لیر بیرون می­‌آیند تا تشویش او را بیرون بریزند و گام‌هایی که از گام برداشتن مغرورانه روی زمین به ایست‌های نامطمئن می‌رسد که گویی روی طنابی کهنه در حرکت است بازتاب دهنده زیست لیر است. یک زیستِ نامطمئن، گروتسک و تراژیک.