سرویس معماری هنرآنلاین، محمدرضا قانعی، معمار برجسته‌ای است که سال‌های طولانی از عمر و زندگی خود را صرف فعالیت و بازسازی خانه‌های تاریخی ایران کرده است. او که پروژه‌های برجسته‌ای چون خانه آفتاب، دفتر پلشیر، خانه صفوی و ... را در کارنامه کاری خود دارد، معتقد است باید برای حفظ این سرمایه‌ها تلاش کنیم. با اینکه قانعی سال‌ها در پاریس تحصیل کرده اما با اشتیاقی وافر از معماری ایرانی و نگاه ژرف نهفته در آن سخن می‌گوید. قانعی دو بار برنده جایزه یونسکو شده و توانسته پروژه‌هایی با رنگ و بوی ایرانی را برجسته کند. او معماری را هنری می‌داند که ریشه در فرهنگ ملی ما دارد با این وجود قانعی از جمله افرادی است که برای به تصویر کشیدن این هنر، همواره از نظرات هنرمندان رشته‌های دیگر نیز بهره می‌برد؛ زیرا به گفته او کار گروهی نیازی است که ما کمتر به آن توجه کرده‌ایم. آنچه می‌خوانید گفت‌و‌گوی این معمار برجسته با هنرآنلاین است.

 

جناب قانعی، شما هم در داخل و هم خارج از ایران، در رشته معماری تحصیل کرده‌اید. با توجه به این پیشینه، از نظر شما چه تفاوتی میان آنچه در ایران آموزش دیده‌اید با خارج از ایران وجود داشته و فکر می‌کنید که این تفاوت در عملکرد شما چگونه نمود عینی پیدا کرد؟

تصور می‌کنم تفاوت میان هر دو آموزش وجود دارد که به دلیل استقلال و استمرار فکری نهادهای آموزشی در خارج از کشور است. البته می‌بایست اقرار کرد بخش عمده مشکلات آموزشی ما مربوط به روش آموزشی و نحوه الگو گرفتن از آن‌هاست. به هر روی در تقلید، انسان به عمق بسیاری از مسائل پی نمی‌برد و شاید همین مسئله باعث می‌شود طی روند تحصیل در ایران، آن‌گونه که باید مباحث به دانشجویان منتقل نشود. به طور حتم تأثیر آموزش خارج از کشور در عملکرد من یقین پیدا کرد و سبب‌ساز استقلال فکری، پرهیز از تقلید و جستجوی یک معماری تألیفی شد.

تا چه اندازه توانستید از آنچه در خارج از ایران آموزش دیدید در کشور استفاده کنید و ضمن تلفیق آن نحوه آموزش با یک نگاه بومی و ایرانی، آن‌ها را به دانشجویان خود منتقل سازید؟

تحصیل در فرانسه یک چیز را به من و سایر دانشجویان به خوبی آموخت و آن پاسخ به این پرسش بود که معماری چیست؟ ما در دانشگاه‌های ایران، از ارائه تعریفی درست از معماری به دانشجویان، آموزش نحوه و روش درست برخورد با معماری ناتوان هستیم. اما در ارتباط با دیگر بخش‌ها، تکنیک‌ها و بخش فنی را در همین دانشگاه‌های ایران به خوبی یاد می‌گیریم و آموزش می‌دهیم. البته به نظر من مشکل در کادر آموزشی ماست. معماری یک هنر جامع و کاربردی است که تنها به بحث‌های نظری ختم نمی‌شود. ما در دانشکده‌ها افرادی داریم که به لحاظ تئوریک و نظری مطالب بسیاری را خوانده‌اند اما معمار واقعی، شخصی است که قادر به آفرینش باشد.

در کار بسیاری از معمارها آثاری می‌بینیم که هر چند با کیفیت خوب اما تقلید است. البته در کار شما نگاه، فرم و بینش متفاوتی وجود دارد. به نظر شما بینش یک معمار خارج از تقلید چطور شکل می‌گیرید؟

همان‌طور که قبلاً هم اشاره کردم، متأسفانه معماری ما از ابتدای دگردیسی یعنی ورود معماری غربی، به ناچار بنا را بر تقلید گذاشته و کماکان جریان غالب همین مسیر را ادامه می‌دهد. از نظر من آن‌ها یک تکنیسین هستند که می‌توانند یک نقشه را به خوبی کپی کنند اما نمی‌توان به آن‌ها معمار گفت. به همین دلیل هم بود که من از ابتدا سعی کردم، مسیر راه خودم را پیدا کنم و با این اعتقاد که معماری هنر است، راه خود را با این بینش و اعتقاد که این هنر می‌بایستی ریشه در بستر و زمینه خود داشته باشد، پیگیری کردم زیرا به دنبال یک معماری زمینه‌گرا و با هویت بودم.

محمدرضا قانعی

ایده‌های شما چگونه به ذهن‌تان خطور می‌کند؟

همان‌طور که گفتم، من ابتدا فکر می‌کنم، معماری یک هنر است، هنر ریشه در فرهنگ یک جامعه دارد و معماری تجلی روح و فرهنگ یک زمانه است. پس اگر می‌خواهیم معماری کار کنیم، باید پژوهش در هنر داشته باشیم. در این میان مطالعه تاریخ معماری معاصر و غرب هم می‌تواند کمک بسزایی کند. در سال‌های دور، اگر ما از قول ستاره‌های غرب چیزی می‌گفتیم، بازخورد خوبی داشت زیرا نشان می‌داد که خیلی به روز هستیم، بنابراین تشویق به تقلید می‌شدیم. من در فرانسه با یک دفتر کوچک کار می‌کردم، همان‌جا متوجه شدم که معماران برای هر کار کوچک به دنبال راه‌حلی خاص هستند. آنجا متوجه شدم اصل معماری چیست و آنچه در ایران است مبتنی بر یک پیشینه و تقلید بوده است و ما باید آن را با خواسته‌های خود منطبق می‌کردیم. بنابراین برای خودم خطی مشی قائل شدم و آن این بود که می‌خواهم ایرانی، اما امروزی باشم. متأسفانه معماری ایرانی از نظر عام هنوز هم به فرم‌هایش شناخته می‌شود در صورتی که معماری ایرانی نوعی متفاوت از نگاه به دنیا است. در نهایت واقعیت آن است که نگاه یک معمار ایرانی با نگاه غربی متفاوت است. من ابتدا با این اعتقادات، ایده‌پردازی را از رؤیا شروع می‌کنم. رؤیایی که برای برآوردن کلیه نیازهای مادی، معنوی و مخاطبان اثر، برای همیشه است. سپس در دو گام بعدی، سعی می‌کنم ابتدا تصویری از این رؤیا در ذهن مجسم کنم و در گام بعدی و پایانی آن را تبدیل به واقعیت و طرح کنم.

آیا این تفاوت بر اساس نیاز ما شکل گرفته است؟

این تفاوت بر اساس جهان بینی ما شکل گرفته است. جهان بینی ما شاید از نیاز ما شکل بگیرد اما واقعیت آن است که مقیاس در معماری غربی با معماری ما فرق می‌کند. تناسباتی که در فضا وجود دارد از نوع نگاه ما به دنیا به وجود آمده است. همان‌طور که اشاره کردم، من معماری زمینه‌گرا را دنبال می‌کنم، زیرا از نظر من زمینه‌گرایی به معنای توجه به شرایط معنوی و مادی جامعه است. نگاهی که ما به آسمان، خلقت و هم‌نوع داریم و تفاوت در شرایط معنوی و مادی از جمله این مسائل است. من اعتقاد دارم نگاه خداگونه معماری غربی به این جهان و تفاوت آن با نگاه معماری شرقی دلیل این تفاوت در تناسبات و نحوه مداخله در طبیعت بین دو معماری غربی و شرقی است. تفاوت این دو نگاه، حاصل شرایط آب و هوایی و بستر فیزیکی است که در آن به سر می‌بریم. تضادها و تفاوت‌ها در حوزه معماری بسیار مهم هستند. مثلاً شما در کشوری زندگی می‌کنید که آفتاب آن، چشم شما را خیره می‌کند یعنی آن قدر نور در این سرزمین وجود دارد که قابل توجه است، پس معماری در این اقلیم با بستری که همیشه ابر است فرق دارد.

شما متولد اصفهان هستید. بودن در آن شهر و میان آثار معماری خیره‌کننده تا چه اندازه بر فعالیت حرفه‌ای شما در عرصه معماری اثر گذاشت؟

واقعیت این است که پیش از انقلاب ما دانشجو و در دفاتر مختلف شاغل بودیم. آن زمان یک گروه یونانی با نام "دوکسیادس" که یک مؤسسه معروف بین‌المللی یونانی بود، در ایران وجود داشت که در طرح آمایش سرزمینی برای برنامه و بودجه کار می‌کردند. این موسسه با ایران نیز در برخی پروژه‌های شهرسازی همکاری داشتند و ما هم به عنوان دانشجو با آن‌ها همکاری می‌کردیم. بر مبنای همین همکاری، یک بار در دوره دانشجویی به آتن دعوت شدم. در آنجا دیدم که دفتر این موسسه زیر ساختمان آکروپلیس ساخته شده و این برایم بسیار سمبلیک بود. شاید یونان را امروز ما به عنوان یک کشور درجه دو بشناسیم اما اینکه یک مؤسسه سمبلیک‌وار، خود را به فرهنگ چندهزار ساله خود رجعت داده، برای من بسیار معنادار و جذاب بود به همین خاطر بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم. زمانی که به ایران برگشتم و بر مبنای اینکه اصالتاً اصفهانی بودم، به خودم گفتم برای چه باید در تهران بمانم؟ پس به اصفهان برگشتم. با آرمان و نگاهی که به معماری داشتم، ترجیح دادم، دفتر خود را در یک بنای با ارزش قرار دهم تا این کار بتواند، هم نشانه راه و هم منبع الهام باشد. طرح باز زنده‌سازی دفتر من در اصفهان، در سال 2002 با نام "خانه پلشیر" جایزه یونسکو را دریافت کرد.

محمدرضا قانعی

فضای دفتر کار شما یکی از بخش‌های جذاب بینش شما و صد البته پروژه‌های شماست. کمی درباره دفتر کارتان بیشتر توضیح دهید؟

این دفتر در محله تبریزی‌های جلفای اصفهان واقع است و برای نخستین بار در ایران توسط بخش خصوصی بازسازی شد. در آن دوران، گردشگری که بعدها فهمیدم کارمند سازمان یونسکو است، به صورت اتفاقی از این ساختمان بازدید کرد و کار ما را پسندید تا جایی که با راهنمایی او موفق به کسب جایزه یونسکو شدیم. ناگفته نماند که این دفتر، تأثیر خود را در یزد هم گذاشت. در آن زمان من مشاور در شهر یزد بودم و دیدن کاری که من در دفتر خودم کردم، سبب شد که برخی همکاران یزدی در آن زمان خانه‌های قدیمی را با پیروی از این سبک و سیاق خریدند و به هتل تغییر کاربردی دادند. ما سال 73 این خانه را خریداری کردیم. این بنا متروکه نبود اما در حقیقت این خانه قسمتی از چندین خانه بود که اصل آن متعلق به یک خانواده معروف ارمنی بنام آقا نوریان است. ساکنان این خانه مأموران انگلیس در ایران بودند که  مقبره‌شان نیز در کلیسای که خود آن‌ها در کنار دفتر ما ساختند وجود دارد. این مکان توأمان نقش کنسولگری انگلیس و دفتر کمپانی هند شرقی در اصفهان را داشته است. بنابراین اتفاقات مهم تاریخی در این بنا ارزشی را ایجاد کرده که من دوست داشتم حفظ شود. ضمن اینکه این بنا در سه جبهه، شمالی، جنوبی و غربی خود دارای سه شیوه معماری ایرانی شامل: صفوی، زند و قاجاری است که خود الگوهایی ناب از معماری ایرانی را پیش روی معماران جوان دفتر ما قرار می‌دهد.

polsheer-02

دفتر پلشیر

 

غیر از این خانه، شما خانه پدری‌تان هم بازسازی کردید؟

من پروژه‌های به این شکل بسیار کار کرد‌ه‌ام زیرا همیشه تلاشم در حفظ هویت و نشانه‌ها و سایه‌های تاریخ بوده است.

طی سال‌های اخیر اغلب ساختمان‌های قدیمی خراب و از نو ساخته شده‌اند. چرا شما در زمانی که آپارتمان مد بود، روند بازسازی این خانه‌ها را آغاز کردید؟

من همواره اعتقاد داشته‌ام که باید هویت‌مان را حفظ کنیم. این نگاه که خراب کنیم و به جای آن آپارتمان بسازیم، سوداگری است. حتی به نظر من این حرکت اقتصادی هم نیست. چندین هزار سال سابقه تاریخی می‌تواند یکی از بهترین منابع ما برای تولید ثروت مادی و معنوی باشد. آنچه ما برای عرضه کردن به دنیا داریم یک تمدن چندهزار ساله است. پس از بازگشت از فرانسه، این تب در من داغ بود تا برای حفظ این تمدن تلاش کنم. 7 یا 8 سال از عمرم را صرف رایزنی با میراث فرهنگی راه و شهرسازی شهرداری‌ها برای ترغیب در بحث‌های حفاظتی کردم اما دیدم این‌ها پروژه‌هایی زمان‌بر است و اگر کسی کاری انجام می‌دهد برای انجام وظیفه است و نه اعتقاد به این هدف. ما در دوره‌ای بودیم که مدیران ما این مسائل را تشخیص نمی‌دادند. مثلاً معاون استاندار اصفهان در دوره‌ای به این افتخار می‌کرد که کارخانه‌های قدیمی یا درخشان‌ترین آثار تاریخی را تخریب می‌کنند. من احساس کردم در این جریان باید یک چیز را حفظ کنم پس در ابتدای کار، خانه‌ تاریخی "زوولیان" را خریداری، مرمت و تبدیل به دفتر "پلشیر" کردم و فکر کردم این‌گونه می‌توان در عمل نشان داد چگونه می‌توان حلقه‌ای از تاریخ را حفظ و بازگو کرد. در واقع وقتی دیدم در دوره‌ای با انحطاط فرهنگی به سر می‌بریم، احساس مسئولیت کردم. امروز در جامعه ما کمتر افرادی این احساس را دارند. رئیس میراث فرهنگی وقت به من گفت که تو دیوانه‌ای چون خانه را گران خریده‌ای اما در حقیقت او متوجه ارزش فرهنگی آن بنا نبود که در آینده تبدیل به ارزش اقتصادی هم می‌شود. در ایران فقط یک نفر متوجه کار من شد و آن آقای محسن اولیا، رئیس مسکن و شهرسازی یزد بود. ایشان تنها مسئولی بود که از فعالیت‌های من خوشش آمد و ذوق کرد و سپس از ما خواست با نشان دادن اسلایدها در میان برخی از مردم یزد، این فکر را ترویج کنیم. نتیجه این حرکت، حفظ خانه "ملک التجار" و "خانه مهر" بود که طی چنین جریانی حفظ شد پس می‌توان گفت، مسئولیت در قبال جامعه چیزی است که دانشگاه‌ها به کسی یاد نمی‌دهند.

پروژه "خانه آفتاب" چطور شکل گرفت. کاربرد آن همه رنگ در یک خانه تاریخی چیست؟

خیلی سال بود که من پیش خودم فکر می‌کردم طرح‌های بنیاد مسکن موجب می‌شود بافت‌های تاریخی از بین برود. مثلاً بعد از زلزله بم مردم را تشویق کردند که خانه‌ها را خراب کنند و از نو بسازند. این سیاست غلط مرا بسیار رنج می‌داد. با توجه به اینکه پدربزرگم در منطقه‌ای که در آن "خانه آفتاب" را ساختم، زمین داشت، به ایده‌ای نو فکر کردم. این زمین در 30 کیلومتری شرق اصفهان، منطقه‌ای کویری که من همیشه دلم می‌خواست برای مردم آن منطقه کاری انجام دهم، واقع شده بود. وقتی پدرم فوت کرد به این فکر کردم که هر آنچه در این منطقه هست را در همان جا حفظ کنم. با همفکری خانواده، ابتدا تصمیم گرفتیم که این زمین را وقف کمک فرهنگی کنیم. بنابراین گفتیم برویم سراغ مدرسه دخترانه اما کم‌کم دیدیم نوسازی مدارس بودجه‌ای از سوی دولت را به این بخش اختصاص می‌دهد. پس فکر کردیم بهتر است یک مرکز فرهنگی تأسیس کنیم. همان‌طور که می‌دانید، فقر فرهنگی، فقر اقتصادی می‌آورد پس باید جامعه را از بُعد فرهنگ توسعه داد. وقتی این ایده به ذهن‌مان خطور کرد یک نفر خانه‌ای به ما نشان داد که به مکانی برای نگهداری گوسفندان تبدیل شده بود اما کوشکی در قسمت بالای این ساختمان بود که برای نشستن اربابان طراحی شده بود. من از الگوی ساده این معماری که مشابه "هشت بهشت" بود بسیار لذت بردم. و از آنجا که بحث مشارکت در جامعه ما بسیار ضعیف است بنابراین ما این الگو همکاری و مشارکت را حتی در زمان تعمیرات ابتدایی هم به کار بستیم و از مشارکت دانشجویان و مردم محلی بهره بردیم.

aftaab-02

خانه آفتاب

و این رنگ‌ها چطور به پروژه راه یافت؟

از آنجا که این خانه بار تاریخی داشت، برخی فکر می‌کردند، کهنه است و باید دور انداخته شود. برخی جوانان هم که با این فضاها ارتباط برقرار نمی‌کنند. اما نگاه ما علاوه بر مشارکت جوانان به خلاقیت و بازیافت هم معطوف بود. بنابراین از کنار کارخانه‌های سرامیکی زائداتی را یافتیم، دسته‌بندی کردیم و با همان زائدات و سرامیک‌های رنگی کار را آغاز کردیم. این کار باعث شد که ایجاد نقوش با استفاده خرده‌های کاشی و سرامیکی رنگی در این کار، امروز هم رواج پیدا کند. در واقع این رنگ‌ها حاصل نگاه به بازیافت مواد و تعامل گروهی بود.

اتمام این پروژه چه مدت زمان برد؟

از آنجایی که این پروژه یک کار جمعی بود، خیلی سریع و در حدود 2 ماه پیش رفت که البته امروز نیز به عنوان یک مرکز فرهنگی فعال است.

اصولی که در این پروژه رعایت شد و یونسکو به آن جایزه داد چه بود؟

یونسکو می‌خواهد جوامعی چون ما را، به حفظ ثروت و میراث فرهنگی خود تشویق کند. پارامتر دوم این است که ببینیم در پروژه‌ها تا چه اندازه جامعه را هدف قرار داده و ارکان جامعه را تقویت می‌کنیم. البته ما محتوای این پروژه را از یک صندوق بانوان که متعلق به بنگلادش بود، الگو گرفتیم و صندوقی را ایجاد کردیم که در آن خانم‌ها گرد هم می‌آیند و کمک‌های مردمی به این صندوق ارائه می‌شود و البته نتیجه این تلاش اقتصادی میان مردم بی‌بضاعت تقسیم می‌شود.

چه شد از پروژه اصفهان به سمت رشت رفتید. جایی خواندم که فرمودید به خوبی می‌توان از الگوهای اروپایی در رشت بهره گرفت؟

ناگفته نماند، منظور من از الگو گرفتن، روش‌های برخورد است نه الگوهای فیزیکی. نوع نگاه به تاریخ نگاهی است که در غرب اواخر دهه 60 یا اوایل دهه 70 تحت عناوینی همچون پست مدرنیسم به وجود آمد. خود غربی‌ها تحت تأثیرات انقلاب‌های دانشجویی در اروپا شکل گرفتند. تأثیرات این جریان فکری فرهنگی بر معماری هم مشهود بود. در اینجا بحث هویتی مطرح می‌شود. کشورهای دیگر هم الگوهای خاصی دارند اما در دهه‌هایی به این امر پی بردند که زندگی ماشینی مشکلات زیادی برای‌شان به وجود آورده پس به دنبال جامعه‌ای با مبانی دیگر می‌روند. امروز، انسان ماشینی موضوع پیاده‌مداری را مطرح می‌کند پس لازم است شهرهای‌مان را طوری بسازیم که این موضوع را مد نظر قرار دهد. یعنی باید شهری داشته باشیم که علاوه بر مقاومت برابر حوادث طبیعی، به محیط زیست هم اهمیت دهد. من زمانی در پاریس بودم که این تفکر شکل گرفته بود. این نگرش را امروز وزارت راه و شهرسازی هم دنبال می‌کند. در جوامعی مثل ایران، اگر دستور از بالا باشد، زودتر نتیجه می‌دهد تا طی کردن یک سیر منطقی. نگرش نوین در شهرسازی ایران از سوی وزارت راه و شهرسازی مطرح شده و ما در رشت دیدیم که بستر چنین اقداماتی آماده است. بنابراین در رشت، میدان مرکزی و خیابان منتهی به آن را به شکلی دارای پیاده‌رو طراحی کردیم و در زمانی که همه می‌خواهند مسیرهای کوتاه را هم با ماشین طی کنند یک فضای شهری نو به وجود آمد. ما در رشت، سعی کردیم شهری پیاده‌مدار و بدون آلودگی را ایجاد کنیم. رشت سرشار از انواع آلودگی است. تالاب عینک و دو رودخانه زر و گوهر، سه عنصر طبیعی رشت است که البته آلوده‌ترین تالاب و رودخانه‌های دنیا نیز هستند که اگر از آلودگی پاک شوند می‌توانند به یکی از زیباترین نقاط گردشگری تبدیل شود.

شما نگاه روان‌شناسی و جامعه‌شناسی را وارد کار خود کردید؟

معمار باید هنرمند باشد و هنرمند باید روح زمانه را به درستی تعریف کند.

محمدرضا قانعی

جدای از معماری، آیا علاقه به هنر خاصی دارید؟

راستش خیر. وقتی می‌نوشتم همیشه با دستم می‌نوشتم و نوشته را هم سه بعدی می‌کردم. احساس می‌کنم معماری تمام هنرها را در برمی‌گیرد. البته دوستان بسیاری از دیگر هنرها در پروژه‌هایم حضور دارند اما به هر حال کار تخصصی است و برای من معماری، سرگرمی، عشق و تفریح است. قصد دارم در پروژه‌های آتی، فضایی را برای گردهمایی هنرمندان ایجاد کنم.

شما پروژه‌های مرمتی متعددی را هم تجربه کرده‌اید که خانه صفوی یکی از آنهاست. این خانه حاصل چه اتفاق و احساس نیازی در شما بود؟

خانه صفوی از جمله پروژه‌هایی است که من در اصفهان کار کردم و هم اکنون فعال است. عنوان صفوی برای نشان دادن تاریخ است اما عملکرد این خانه برای گفتمان شهری است که البته من نام آن را "خانه خلاقیت" گذاشته‌ام. این مرکز فرهنگی پیش مقدمه تشکیل بنیادی است که این اماکن قسمتی از زیرساخت آن است تا بتوانیم معماری زمینه‌گرا را در ایران ترویج دهیم. قصد دارم، جایزه‌ای معتبر در حوزه معماری شکل دهم تا جوان‌های خلاق را دریابیم.

شما تدریس هم می‌کنید؟

بله گاهی. البته دلیل دلسردی من این است که دیگر نه بین دانشجویان آن صدق و میل به یادگیری وجود دارد و نه در این نظام آموزشی می‌شود کاری کرد. من به فکر برپایی یکسری کارگاه‌های عملی هستم. چندی پیش به روستای خرانق در نزدیکی اردکان سفر داشتم. این روستا موقعیتی خاص با آب و هوای ملایم دارد که ارگ و قلعه قدیمی آن نیز در نوع خود بی‌نظیر است. خارجی‌ها در سایت‌های خود خرانق را قدیمی‌تر از اهرام مصر در نظر گرفتند که قدمتی حدود 4 هزار سال دارد. در این فکر هستم که این کارگاه‌های عملی را در آنجا برگزار کنم.

محمدرضا قانعی

ظاهراً در این منطقه رویدادهایی نیز با تلاش شما در دست انجام است؟

بله. حفظ این منطقه زیبا هدف من است اما قبل از آن باید مردم این منطقه را بشناسند و ارزش آن را برای ایجاد یک پایگاه فرهنگی درک کنند. این منطقه زیباتر از ابیانه و ماسوله است. به همین خاطر من تلاش می‌کنم، رویدادهایی را در این منطقه برپا کنم. بر همین اساس نیز، هنرمندانی از انجمن نقاشان ایران را به آن منطقه فرستادیم. در پی این اقدام نمایشگاه نقاشی خرانق از 28 تیر تا 8 مرداد در ساختمان امیرکبیر قیطریه برپا شد.

اصفهان شهر زیبایی است که بافت قدیمی خوبی را دارد. تا چه اندازه مسئولین وقت از پتانسیل حضور شما بهره گرفته‌اند که اصفهان همان شهری شود که شما در ذهن دارید و مثل سایر شهرهای دنیا به سمت وسوی نوین حرکت کند؟

مشکل ما همین است. من در شهر اصفهان زندگی و کار می‌کنم. کار خود را وظیفه می‌دانم اما من سوداگر نیستم و بحث اقتصادی را در کار ندارم. من بر سر مسائل مادی با کسی صحبت نمی‌کنم چون داشتن انگیزه برای فکر کردن، برایم مهم‌تر است. طی سال‌های اخیر دیدگاه مسئولین در حال تغییر است. ما در دوره گذار هستیم اما مشکل عمده ما فهم کم ما از مسائل و کم سوادی ماست. نگرش نوین وزارت مسکن از سوی تمام شهرداران مطرح است اما هیچ یک درک درستی از آن یا واژگانی همچون بازآفرینی ندارند. اگر من در مورد "خانه صفوی" اشاراتی را مطرح می‌کنم، انگیزه‌هایم با خانه "پلشیر" فرق می‌کند که 25 سال پیش بازسازی شده است. بارها به همه مسئولین گفته‌ام، این تک بناهایی که در برخی شهرها افتاده، می‌تواند تولید ثروت کند. از ما گفتن بود و از این‌ها شنیدن اما هیچ فردی پای عمل نیامد. در عین حال پروسه‌های اداری آن‌قدر طول می‌کشند که قیمت مناطق با این طرح‌ها تغییر می‌کند و کار در گذر زمان دشوارتر می‌شود.

ظاهراً شما در دفترتان، موزه‌ای نیز تحت عنوان "پلشیر" دارید؟

بله. قسمتی از دفتر ما تبدیل به موزه "پلشیر" شده است. برای این کار، نگارگری‌ها و مینیاتورهای قدیمی را در نظر می‌گیریم و اگر شما در دفتر ما کار کنید، این مورد را جستجو می‌کنیم که کاراکتر شما چگونه شخصیتی را تداعی می‌کند و سپس صورت شما را بر روی دیوار ترسیم می‌کنیم. به هر روی بالغ بر 30 سال است که در حال جنگ برای پیش بردن یک پروژه هستیم چون کارفرما اگر از روز اول متوجه شود که قصد چه کاری را داریم به هیچ عنوان زیر بار نمی‌رود.  شهر ما اصفهان دارای پتانسیل بالایی بوده اما درک فهم و مکانیزم آن وجود ندارد.

و سخن پایانی؟

باید بگویم همه این‌ها را گفتم اما اگر امید نداشتم هرگز نمی‌توانستم گامی بردارم. ما در دوره‌های بدی زندگی کردیم. دوره جنگ، دوران پس از جنگ، نادانی کارفرمایان و بی‌پولی‌ها اما امید را نباید از دست داد. من احساس می‌کنم طی سال‌های اخیر نه همه جوانان که شاید 7 یا 8 درصد از آنان رنگ و بویی به خود گرفته‌اند که خوشبختانه احساس یک رنسانس واقعی در آینده را نوید می‌دهد.