سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین، یدالله امینی متخلص به (مفتون) از شاعران معاصر در سال 1305 در شاهین‌دژ به دنیا آمده است. شهرستان شاهین‌دژ دهستان هولاسو در کناره زرینه‌رود و آذربایجان قرار دارد. او دانش‌آموخته رشته حقوق‌ قضایی از دانشکده حقوق دانشگاه تهران است و به مدت 31 سال در وزرات دادگستری مشغول به کار بوده است. "دریاچه" نخستین مجموعه شعر او در سال 1336 منتشر شد. "کولاک"، "انارستان"، "عاشقلی کروان"، "فصل پنهان"، "یک تاکستان احتمال"، "سپیدخوانی روز"، "عصرانه در باغ رصدخانه"، "بومرنگ"، "من و خزان و تو"، "شب هزار و دو"، "از پرسه خیال" و "جشن واژه‎ها" عناوین برخی از آثار اوست. با این شاعر پیش‌کسوت دیداری داشتیم که بازتاب آن را می‌خوانید.

آقای امینی، شما در سال 1305 به دنیا آمدید. از دوران کودکی‌تان برای‌مان بگویید. از چه زمانی اهل کتاب و مطالعه شدید؟

در شاهین‌دژ کناره زرینه‌رود به دنیا آمده‌ام. در 6 سالگی نزد میرزا عبدالعلی انصاری به مکتب‌ رفتم. پدرم مرا به او سپرد تا درس بخوانم. شخص بسیار باسوادی بود و مدام از "بوستان" سعدی شعر می‌خواند. با شعر خواندن او با وزن شعر آشنا ‌شدم. خانواده کاملا مرا حمایت می‌کردند. بعدها از روزنامه خواندن من متوجه شده بودند که اهل مطالعه هستم. به یاد دارم روزی پدرم به من اشاره کرد و گفت: تو رئیس معارف (فرهنگ) می‌شوی. برادر بزرگ‌ترم نیز در خانه راه می‌رفت و از عبرت نائینی، شهریار و حافظ  شعر می‌خواند و من به این اشعار گوش می‌کردم. یک بار از او خواستم برایم کتاب شعر بخرد. برادرم گفت: در خانه کتاب‌های زیادی داریم و از همین متون استفاده کن. پس از مطالعه چند کتاب شعر، به او گفتم من هم می‌خواهم شعر بگویم. آن زمان سه ماه تابستان را به روستا می‌رفتیم و بعد به تبریز برمی‌گشتیم. نام روستایی که در آن زندگی می‌کردیم هولاسو بود که در پنج کیلومتری شهر شاهین‌دژ قرار دارد. زمانی که قصد رفتن به روستا داشتیم یک دفتر 16 برگی می‌خریدم و آن را پر می‌کردم. در این خیال بودم که شعر می‌گویم ولی چیزهایی که می‌نوشتم شعر نبود.

آن زمان که به قول خودتان خیال می‌کردید شعر می‌گفتید چند ساله بودید؟

فکر می‌کنم 14-15 سالم بود.

شما در دوران کودکی کار می‌کردید؟

پدرم باغ و آسیاب داشت و نمی‌گذاشت کار کنیم. خوش‌بختانه جزو خانواده‌هایی بودیم که وضع مالی بدی نداشتند.

تحصیلات دوران مدرسه را پس از مکتب کجا گذرانده‌اید؟

همان‌طور که گفتم سوادم نزد میرزاعبدالعلی انصاری بالا رفت. بعد به تبریز رفتیم و در مدرسه تمدن مشغول تحصیل شدم. کلاس اول ابتدایی بودم و معلم به جز ریاضی هر چه می‌گفت بلد بودم. امتحانم کردند و متوجه شدند سطح من از بچه‌های کلاس بالاتر است و به همین خاطر مرا به کلاس سوم ابتدایی بردند. جمع و تفریق را هم در کلاس سوم و چهارم ابتدایی یاد گرفتم. یادم می‌آید سال 1324 که فرقه دموکرات آمد در تبریز بودیم. آن موقع همه از کارگر می‌گفتند و من هم در شعرهایم از کارگرها گفتم. 18 سالم بود و هنوز دیپلم نگرفته بودم. آن زمان دل‌مشغولی دیگری جز شعر گفتن نداشتم. شعر "کارگرا خون تو را ریختن، خون تو با خاک در آویختن / خون تو بر خاک چو ریزد چه باک، زود برآید ثمر خون پاک / سرخ بود و سرخ نمایان شود، پرچم آزادی ایران شود" را سرودم و روزنامه "فریاد" آن را چاپ کرد. دو سه روز بعد متوجه شدم مرا تعقیب می‌کنند. بعدها فهمیدم توسط یک روس تعقیب می‌شدم. با خودم گفتم روس‌ها با کارگرها بد نیستند ولی به من گفته شد شما بی‌خبر هستید. دستور داده‌اند که حتی یک کلمه از سوسیالیست و کمونیست نوشته نشود و فقط راجع به جنگ روس و آلمان بنویسید.

آقای امینی، شما در رشته حقوق قضایی دانشکده حقوق دانشگاه تهران درس خوانده‌اید. چه شد در این رشته تحصیل کردید و سراغ زبان و ادبیات فارسی نرفتید؟

دوران دبیرستان را در مدرسه فردوسی تبریز درس خواندم که دبیرهای بسیار خوبی داشت. آن زمان به جای دیپلم به ما جواز می‌دادند. زمانی که بچه‌ها به تهران آمدند و خواستند در دانشکده حقوق دانشگاه تهران اسم بنویسند، گفتند ما جواز شما را قبول نداریم چون به زبان ترکی است. گفتیم جواز به زبان ترکی است ولی ما هر چه خوانده‌ایم به زبان فارسی بوده است. چند وقت بعد قوام‌السلطنه آمد و یک وزیری را انتخاب کرد که کمی گرایش چپ داشت. یک روز نزد آن وزیر رفتیم و او گفت: برای دانشکده حقوق کنکور می‌گذاریم و اگر قبول شدید نام شما را در دانشکده حقوق می‌نویسیم. تقریبا 15 نفر بودیم که در آن کنکور شرکت کردیم و 14 نفر قبول شدیم. این‌طور شد که به دانشکده حقوق دانشگاه تهران رفتم و رشته حقوق قضایی خواندم. سه سال دوران دانشکده طول کشید و بعد از آن در دادگستری استخدام شدم. چون خان‌زاده بودیم و زندگی مرفه‌ای داشتیم، پدرم می‌خواست در آینده نیز معاش خوبی داشته باشیم. آن زمان هر فردی که استخدام می‌شد آدم زرنگی بود و حقوق می‌گرفت به همین خاطر من هم رفتم دادگستری.

یدالله مفتون امینیشعر گفتن شما به شکل حرفه‌ای از چه زمانی آغاز شد؟

یکی از دوستان من به نام اسحاق اشدریه در دادگستری استخدام شده بود و اوایل سال 1330 دادستان ارومیه آن دوران بود. از طرز خدمت او به دلیل "درست‌کاری" راضی نبودند و یک‌سری اختلاف‌ها به وجود آمد و او را از کارش برکنار کردند. چند ماه منتظر خدمت شد و در همان ایام گفتند باید برای سیستان و بلوچستان نماینده بفرستیم و روزی 50 تومان فوق‌العاده دارد. او و فرماندار محل را به آن‌جا فرستادند ولی به دلیل اختلافات سیاسی روزی آن‌ها را در گونی می‌اندازند و آنقدر می‌زنند تا جان می‌دهند. شنیدن این اتفاق باعث شد شعر گفتن را آغاز کنم. با ابوالقاسم مجتهدی رئیس دادگستری وقت آن زمان که بسیار خوش‌ذوق بود به کنار دریاچه ارومیه رفتیم و همان جا بود که شعر "دریاچه" را سرودم. او بسیار علاقه‌مند بود و گفت: این شعرها را چاپ کن و بعد شعر مرا بین افرادی که اهل شعر بودند توزیع کرد. بعدها فریدون مشیری هم اصرار داشت کتاب چاپ کنم و نام "دریاچه" را هم او برای کتاب من انتخاب کرد.

کتاب "دریاچه" چه زمانی منتشر شد؟

سال 1330 شروع به شعر گفتن کردم و کتاب "دریاچه" سال 1336 منتشر شد.

به اذعان بسیاری از اهالی ادبیات، مجموعه شعر "دریاچه" نشانی از ظهور یک شاعر توانمند بوده. اشعار این کتاب قالب کلاسیک داشت؟

بله، هم قالب کلاسیک داشت و هم شعر نیمایی. یک سری از شعرها هم ابتکار خودم بود. یعنی نه شبیه شعر نیمایی بود و نه شبیه کلاسیک. 

البته دهه 40 با انتشار مجموعه کتاب "کولاک" به نوعی از شعر نو پرده برداشتید. درست است؟

مجموعه شعر "کولاک" در سال 1344 منتشر شد. بچه‌های فرهنگی در تبریز اطراف من جمع می‌شدند و مدام با هم بودیم که برایم دردسر ایجاد کرد و به خاطر دورهمی‌ها حدود هفت سال از قضاوت برکنار شدم. سپس به تهران آمدم و سه چهار سال در اداره ورشکستی تهران کار کردم تا این که به اداره حقوقی رفتم. 5-6 ماه پس از این که انقلاب شد برایم ابلاغ آمد که برای انتخاب شغل قضایی برگردید. این‌طور شد که مستشار دادگاه استان تهران شدم. زمانی که جنگ شد به خاطر تنها بودن همسرم، استعفا دادم و به خانه برگشتم. شاعری واقعی از همین زمان شکل گرفت.

آقای امینی به نظرم اوج شاعری شما با انتشار مجموعه شعر "کولاک" شروع شد و پس از آن نیز چند کتاب دیگر منتشر کردید.

پس از مجموعه شعر "دریاچه" بلافاصله شروع به شعر گفتن کردم. البته کتاب "دریاچه" آنقدر فراگیر نشد که همه مرا بشناسند. علی‌رغم این که نزد یک عده از دوستانم مطرح شد ولی عده‌ای هم بودند که مخالف آن شدند. با کتاب‌های "کولاک"، "انارستان" و "فصل پنهان" به شهرت رسیدم. کتاب "فصل پنهان" در سال 1370 با اصرار و تشویق دکتررضا براهنی چاپ شد. بعد از آن به من گفتند شما که آذری زبان هستید چرا شعر آذری نمی‌گویید؟ آن‌جا بود که یک توصیه درونی به من شد که تو می‌توانی شاعر دو زبانه باشی. به همین خاطر کتاب "عاشیقلی کروان" را منتشر کردم. سه چهار سال طول کشید تا این کتاب را زمزمه و سرودم. کتاب "عاشیقلی کروان" یک کتاب سمفونیک آذری است و مورد استقبال زیادی قرار گرفت. در سال 1351 به تهران آمدم. گاهی روزهای پنجشنبه‌ و جمعه به کوه می‌رفتیم و در آن‌جا نویسندگانی نظیر نجف دریابندری، داریوش آشوری، محمدرضا شفیعی کدکنی و حمید مصدق را می‌دیدم. هم صحبتی با این اشخاص خیز دیگری در شعر گفتن مرا به همراه داشت.

شما شعر گفتن را با سبک کلاسیک آغاز کردید. چه شد به سمت شعر نیمایی و سپید رفتید؟

گاهی شاعر از ژانر شعر اشباع می‌شود و به سراغ ژانرهای دیگر می‌رود. وقتی شعر نیمایی می‌سرودم گفته می‌شد این اشعار به شعر حماسی می‌خورد. بعد خواستم شعر عاشقانه بگویم دیدم آن‌طور که می‌خواهم نمی‌شود. از همان زمان هم شعر کوتاه را قبول نداشتم. متوجه شدم برای حماسه و تغزل نمی‌توانم از شعر نیما استفاده کنم و به سمت شعر سپید رفتم. دیدم در شعر سپید می‌توانم هر حرفی را بگویم. کم کم در انواع موضوعات شعر سپید به سمتی رفتم که فلسفی نباشد ولی بوی فلسفه بدهد. در واقع این شاخه را برای شعر گفتن انتخاب کردم.

سر و کار شما با فلسفه چیست؟

یک‌سری از حقیقت‌ها منجمد شده‌اند ولی یک‌سری از حقایق‌ هنوز در جریان هستند. حقیقت‌هایی که هنوز در جریان هستند عمدتا در فلسفه وجود دارند. به فلسفه علاقه‌مند شدم و کم کم دیدم فلسفه در شعر من نیز تاثیر گذاشته است. مطالب فلسفی در شعر من طوری می‌آمد که مخاطبان آن را به اصطلاح "فلسفه" تلقی می‌کردند. مانند "اینجا من و تو در حال حرف زدن راه می‌رویم، دیگران در حال راه رفتن حرف می‌زنند". ظاهر آن عشقی است ولی پیچیدگی فلسفی دارد. کسی که راه می‌رود و حرف می‌زند بیشتر به خاطر راه رفتن بیرون آمده است، تازه عشق فلسفه و حمکت خود را دارد اما افرادی که حرف می‌زنند و راه می‌روند بیشتر با خودشان هستند. باغبان‌های پیر آخر فصل پاییز برگ‌های رنگارنگ را جمع می‌کنند و می‌سوزانند. هوا در پاییز کمی نم دارد و برگ‌ها هم کمی نم دارند. وقتی برگ‌ها را آتش می‌زنند یک دود آبی از آن بلند می‌شود و یک بوی دود آبی تلخی هم دارد که آدم را ناراحت می‌کند. معمولا باغبان یک چای هم دم می‌کند و چای ختم باغ را می‌خورد. برای آن لحظه ترکیب "برگ سوزان" را انتخاب کردم. آدم باید چنین صحنه‌هایی را ببیند تا بتواند راجع به آن فلسفی بنویسد و بگوید. در یکی از شعرهایم گفته‌ام: "ستاره از نزدیک دیگر ستاره نیست". ما هر چقدر جلوتر برویم می‌بینیم آن‌ها ستاره نیست.

یدالله مفتون امینیآقای امینی جبر زمانه و این‌که اطرافیان‌تان شعر نو می‌سرودند در شعر گفتن شما در این سبک تاثیر داشت یا می‌خواستید خودتان را محک بزنید؟

خودم را محک می‌زدم.

شما جزو شاعران کم‌گو و گزیده‌گو هستید. فقط 17 یا 18 دفتر شعر چاپ شده دارید. به نظرتان این تعداد کم نیست؟

به نظر خودم تعداد کتاب‌هایم کم نیست. شاعرانی هستند که آثار زیادی منتشر کرده‌اند ولی آثارشان و ارزش کار آن‌ها به‌عنوان شعر، معلق است.  

به هر حال شما به نسبت شاعران دیگر که تعداد زیادی کتاب دارند، یک حد وسطی را در نظر گرفته‌اید. قبول دارید که یک جورهایی در شعر گفتن وسواس داشتید؟

بتهوون، آهنگ‌ساز معروف دنیا، یک حرف بسیار قشنگی زده که هیچ‌وقت آن را فراموش نمی‌کنم. او می‌گوید: "هنر وقتی به اتمام می‌رسد که عمومیت پیدا کند". برای تعمیم شعر باید فداکاری کرد ولی فداکاری باید تا حدی باشد که آدم خودش را نفروشد. واقعا حرف بسیار زیبایی است. من نیز این مسئله که برای تعمیم باید نوشته‌هایم چاپ شود را همیشه در نظر می‌گرفتم.

آقای امینی، شما در کتاب‌هایتان سه دوره قالب کلاسیک با فضای شاعرانگی، تجربه‌های زبانی نزدیک به شعرهای نو قدمایی و رسیدن به شعر سپید و آزاد را تجربه کرده‌اید.

همه این‌ها به خاطر یک یافته حکمت‌آمیز است. اگر به سراغ این موضوعات رفته‌ام به دلیل این بوده که احساس کردم به این موضوعات بسیار کم پرداخته شده است. در بخش‌های تغزل، حماسه و حکمت کوشیده‌ام به اصطلاح یک پرچمی بلند کنم.

خودتان اگر بخواهید شعرتان را تعریف کنید در چه فضاهایی می‌گنجد؟

یکی از منتقدان معروف گفته است: "کار مفتون امینی، ترجمه فکر است به شعر". ما از تجلی‌، جلوه‌ و ویژگی‌های هر چیزی استفاده می‌کنیم و شعر می‌گوییم. ممکن است آن مصداق در خود شعر نیامده باشد.

یکی دیگر از شاخصه‌های اشعارتان، ملی‌گرایی و وطن‌دوستی است. یک جاهایی تا نگاه‌های عارفانه هم پیش رفته‌اید. درست است؟

عارفانه من مخصوص است. عرفان را این‌طور معنی می‌کنم که پی بردن به راز پشت پرده است. هر فردی که کمی با ماورا آشنایی پیدا کرد عارف است. مثلا افرادی نظیر محمد حقوقی، جواد مجابی و محمدعلی سپانلو به نوعی عارف هستند و در شعرهای‌ آن‌ها نگاه عارفانه وجود دارند. درباره نگاه وطن‌دوستی و ملی‌گرایی باید بگویم که این نگاه در اشعار من زیاد دیده می‌شود.

آیا شعر گفتن شما به این سبک و سیاق به این دلیل بوده که دوران تاریخی مختلفی را دیده‌اید؟

من به جز ایران، در همه جا غریبه هستم. حضور در ایران برایم ارزش بیشتری دارد و لذت بیشتری می‌برم. تعریف وطن مشکل است.

یدالله مفتون امینیرخدادهای تاریخی چقدر در شعر شما تاثیر گذاشته است؟

یک آکاردئون را تصور کنید. آکاردئون ممکن است 30-40 چین داشته باشد. هر کدام از این چین‌ها را یک دوره‌ای از ایران بدانید. آکاردئون در حالی که بسته است هیچ صدایی ندارد وقتی آن را باز می‌کنید صدای همه آن‌ها در می‌آید. آن صدا، صدای ایران و وطن است. بنابراین همه این دوره‌ها در شعر گفتن من نیز تاثیر داشته است. این مسئله که می‌پرسند فلانی حکمت می‌گوید، مانند مسئله "رنگ" است. مثلا می‌پرسند کدام رنگ را دوست دارید؟ و هر شخصی یک رنگ را می‌گوید. من بلافاصله می‌گویم که رنگ دو جور قابل انتخاب است؛ یکی انضمامی و دیگری انتزاعی. در انتزاعی مثلا یک نفر رنگ صورتی را دوست دارد ولی رنگ اتومبیل صورتی نمی‌شود. شما در انضمامی رنگی را می‌پسندید که در بسیاری از اشیایی که در زندگی‌تان وجود دارد قابل استفاده باشد.

این که شما به‌عنوان شاعر طبیعت‌گرا شناخته شدید، امکان دارد که به دوران کودکی شما برگردد؟

بله. طبیعت بسیار وسیع است. خود آدم هم قسمتی از طبیعت است، منتها آدم آنقدر باعظمت است که یک چیزی ماورای طبیعت محسوب می‌شود.

آقای امینی در شعر سرودن به کدام شاعرها نگاه داشتید؟

ممکن است شعر بعضی‌ها را پی‌گیری نکرده باشم ولی از رفتار برخی از شاعران خوشم آمده است. متاسفانه افرادی هم که من از رفتارشان خوشم می‌آمد بعدها تغییر رفتار دادند. فقط رفتار احمد شاملو بود که تا حدودی تغییر نکرد. زمانی می‌خواستم مثل شهریار شعر بگویم و مدتی هم منوچهر آتشی را دوست داشتم. اما این دوران برخی جوان‌ها بسیار زود خود را گم می‌کنند. حتی می‌آیند از من مقدمه و یا کتاب می‌گیرند ولی وقتی کتاب‌های سوم و چهارم آن‌ها منتشر می‌شود دیگر هیچ تماسی با آدم نمی‌گیرند. این رفتارها از نظر اخلاقی درست نیست.  

شما تقریبا با تمام شاعران معاصر رفاقت داشته‌اید و یا آن‌ها را دیده‌اید. کدام ‌یک از آن‌ها را یک شاعر به تمام معنا می‌دانید؟

نصرت رحمانی یک شاعر ناب بود. به نظرم نصرت از بین میان‌سال‌ها و تازه پیر شده‌ها بهتر است. احمد شاملو هم جای خودش را دارد چون می‌تواند به چهار گوشه دل آدم چنگ بزند ولی بقیه نمی‌توانند.

آقای امینی، اصطلاح "پیاده نظام شعر نو" از کجا آمد؟ چه کسی این عنوان را انتخاب کرد؟

هر روز در کافه‌ای با عنوان "فیروز" جمع می‌شدیم و درباره مسایل ادبی بحث می‌کردیم. بعدازظهر از کافه فیروز راه می‌افتادیم و تا نبش لاله‌زار پیاده می‌رفتیم. وقتی در خیابان قدم می‌زدیم بیشتر مردم نصرت رحمانی را می‌شناختند و با بقیه هم کم و بیش آشنایی داشتند. عنوان "پیاده نظام شعر نو" را همگی با هم انتخاب کردیم. آن مسیر را پیاده راه می‌رفتیم و مردم ما را در خیابان نگه می‌داشتند و سوال می‌پرسیدند.

چه اشخاصی در آن گروه حضور داشتند؟

رئیس ما محمد زهری بود و ما او را شاه‌محمد صدا می‌کردیم. در آن گروه افرادی نظیر نصرت رحمانی، منوچهر شیبانی، اسماعیل شاهرودی، شهاب ابراهیم‌زاده و فرخ تمیمی هم حضور داشتند.

آقای امینی، به خاطر راضی نگه داشتن مخاطب بود که در قالب‌های مختلف شعر گفته‌اید؟

خیر، این‌طور نبود.

پس چطور شد که قالب‌های مختلف را امتحان کردید؟

خودشان می‌آمدند. به اصطلاح از درون وارد شعر شدم.

آیا تصمیم ندارید کلیات اشعارتان را چاپ کنید؟

چندین بار راجع به این موضوع با انتشارات نگاه صحبت کردم ولی علیرضا رئیس‌دانا مدیر انتشارات، قبول نکرد. او می‌گفت: از کتاب اول شروع می‌کنیم تا کتاب آخر. ولی من ‌گفتم: شما باید تقسیم‌بندی کنید. اول آثار کلاسیک مرا چاپ کنید و بعد به ترتیب آثار نوکلاسیک، نیمایی و سپید. اما انتشارات مروارید گزیده اشعار مرا چاپ کرد؛ شرط گذاشتم اشعار را تقسیم‌بندی کنند و پذیرفتند.

جریان شعرهای تک سطری شما چیست؟

شعرهای ابتکاری است که تعدادی تبدیل به ضرب‌المثل شده‌اند. مثل "شکرانه از نجابت و نذر از قناعت است" که عده‌ زیادی آن را حفظ کرده‌اند.

نظرتان راجع به شعرهای امروز و اشعاری که منتشر می‌شوند چیست؟

بیشتر شعرهای امروز الگوبرداری هستند. امروزه همه می‌خواهند شاعر شوند. سه چهار نفر هم هستند که جوان‌ها می‌روند کتاب‌های آن‌ها را می‌خرند و الگو قرار می‌دهند. برخی اشعار واقعا مخاطب ندارند.

به نظرتان چرا اشعار جوانان نمی‌تواند مخاطب گسترده‌ای داشته باشد و فراگیر شود؟

چون هنوز مردم با شعر نو آشنایی ندارند و فقط با شعر کلاسیک آشنا هستند.

یدالله مفتون امینیولی شاعران خوبی داریم که شعر نو می‌گویند.

تعداد آن‌ها بسیار کم است. مخاطبان شعر نو حدود چهار، پنج هزار نفر هستند که حدود دو هزار نفر کتاب‌های شعر نو را می‌خرند و بقیه هم کتاب‌ها را امانت می‌گیرند و می‌خوانند.

چرا مخاطبان شعر در سطح جامعه کم هستند؟

خود شعر به تنهایی کارگر نیست. شعر باید با یک چیزی همراه باشد. مثلا اگر کتاب شعر، تصویر هم داشته باشد بهتر است. یا اگر فیلم‌های کوتاهی باشد که همراه با شعر پخش شود، استقبال بیشتری از آن صورت می‌گیرد. در گذشته تلویزیون و سینما نبود. بعضی صحنه‌ها در تلویزیون وجود دارد که از شعر هم شعرتر است. پیشرفت موسیقی، اختراع سینما و رواج تلویزیون باعث شد که توجه‌ها به شعر کمتر شود و عطش مخاطب برای شعر خواندن را بگیرد. البته برخی از مخاطبان شعر هر چقدر هم که به سینما و تلویزیون نگاه کنند، از کتاب فروغ فرخزاد نمی‌توانند دست بکشند چون حرف دل آن‌ها را گفته است. البته قیمت کتاب هم ممکن است در کم‌ شدن مخاطب تاثیر داشته باشد چون کتاب شعر را واقعا گران چاپ می‌کنند. در گذشته کتاب شعر را با کاغذ کاهی چاپ می‌کردند که ارزان بود.

شما زمانی تصمیم داشتید گزیده اشعار شهریار را چاپ کنید. چرا این اتفاق نیفتاد؟

در کتاب "شهریارنامه" خاطراتی از شهریار را نوشتم. خلاصه‌ای از زیباترین غزل‌ها و شعرهای شهریار را هم در آن آوردم. کتاب را به انتشارات افراز سپردم و اثر تا مرحله آخر چاپ جلو رفت که بعد شخصی که حق انتشار اشعار شهریار را دارد خبردار شد و گفت چاپ اشعار شهریار حق من است و ناشری دیگری نمی‌تواند شعرهای شهریار را چاپ کند. بعد او کتاب را خواند و گفت شما 70-80 غزل از شهریار در این کتاب نوشته‌اید و من گفتم که من نمونه کار شهریار را از مجموع اشعار او آورده‌ام. شهریار غزل‌های زیاد و متفاوتی گفته است و نمی‌شد کتاب را فقط به 10-15 شعر محدود کرد. اگر کتاب چاپ می‌شد همه آن را می‌خریدند. خاطراتی که با شهریار داشته‌ام نیز در کتاب آورده‌ام. زمانی ساعت چهار به خانه شهریار می‌رفتم و ساعت 8 برمی‌گشتم. در آن مدت صحبت می‌کردیم و شعر می‌خواندیم و در آخر شهریار با شعر حافظ آواز می‌خواند.

ماجرای علاقه و عشق شهریار که به ویژه در سال‌های اخیر بسیار از آن صحبت می‌شد واقعی بوده؟

این گفته‌ها و اثر ساخته شده همه غلط است. شهریار این ماجرا را برای همه اشتباه توضیح داده بود. به خود من هم گفت: داستان را جور دیگری می‌گویم تا گیج شوی! این جمله را می‌گفت و می‌خندید. سر این مطلب بازنکردنی است چون عده زیادی با آدم دشمن می‌شوند. خیلی چیزها را می‌دانم چیزهایی که جایی نوشته نشده است ولی بازگو نمی‌کنم.

بنابراین می‌شود گفت عشقی که از شهریار به نمایش گذاشته شده، درست و واقعی نبوده است؟

واقعی است اما نه به‌طور کامل. روایت آن فرق دارد. اول قصه و ماجرای چراغ‌علی خان درست است اما بقیه‌اش خیر. سریالی که ساختند و اردشیر رستمی نقش شهریار را بازی کرد هم یک بخش‌هایش درست است اما خیلی جاها نسبتی با ماجرای شهریار ندارد.

آیا در حال حاضر کتابی در دست ناشر دارید که در انتظار چاپ آن باشید؟

خیر. ممکن است خودم از میان اشعار گذشته گزیده‌ای انتخاب کنم و یک مجموعه شعر منتخب دیگر منتشر کنم.

شعر چاپ نشده هم ندارید؟

بله دارم اما تصمیمی برای انتشار ندارم. البته تعداد شعرهایی که دارم به اندازه یک مجموعه نیست.

شما گواهی‌نامه درجه یک هنری را هم دریافت کرده‌اید.

سال 1395 به من گفتند که می‌خواهیم به شما گواهی‌نامه درجه یک هنری بدهیم ولی من گفتم نشان نمی‌خواهم. بالاخره قبول کردم که بروم آن نشان را بگیرم.

اگر دوباره متولد شوید باز هم شاعری را انتخاب می‌کنید؟

شاعری را خودم انتخاب نکردم. من از بیرون نگفتم راه را باز کنید که من شاعر هستم و آمده‌ام، بلکه از درون خودم صدا زدم که من شاعر هستم.

در این سال‌ها به این قضیه فکر کرده‌اید که داستان یا رمان بنویسید؟

وقتی دیدم افرادی که داستان و رمان نوشتند چندان موفق نشده‌اند، تصمیم گرفتم که این کار را انجام ندهم.

در واقع اگر قرار باشد مسیر زندگی‌تان را یک‌بار دیگر طی کنید دوباره همین مسیر را می‌روید؟ آیا تا به این سن که رسیده‌اید کاری بوده که از انجام آن پشیمان شده باشید؟

نمی‌دانم. یک چیزی از درون آدم را تشویق می‌کند که شعر بگوید و همه کارها دست آن است. آن چیزی که در ضمیر من وجود دارد هر چه بگوید همان کار را انجام می‌دهم. نه پنجره را باز می‌کنم و به بالکن می‌روم که بگویم چرا شعرهای من را نمی‌خوانید و نه این که در را می‌زنم و به انجمنی‌ها می‌گویم که من شاعر خوبی هستم.

از شاعرهای دیگر خاطره‌ای دارید که برای ما تعریف کنید؟

با بسیاری از شاعران راجع به شعر و کتاب بحث کرده‌ام. یک خاطره از نیما یوشیج دارم. سال 1333 بود که به شعر و شاعری علاقه زیادی داشتم. آن موقع در دادگستری کار می‌کردم و از خودم راضی بودم ولی دادگستری را رها کردم و به سمت وکالت رفتم. چند ماهی در کار وکالت بودم ولی آن را هم رها کردم. یک‌دفعه پس‌اندازی که داشتم تمام شد. آن موقع با آقای فریدون‌ کار آشنا شدم. او انسان بسیار عمیقی بود و به بنده علاقه زیادی داشت. ضمن این‌‌که مدیریت دو سه مجله را بر عهده داشت. روزی به من گفت: می‌خواهی با نیما (یوشیج) آشنا شوی؟ گفتم چرا نمی‌خواهم. دی‌ماه بود و کمی هم برف باریده بود. در خانه نیما را زدیم و او در را باز کرد و ما را به خانه برد. در اتاق خودش یک کرسی وجود داشت و ما دور کرسی نشستیم. نیما یک چای پررنگ و سیاه برای ما آورد و سیگار خودش را هم روی کرسی گذاشت. بعد شروع به صحبت کرد و گفت: این احمق‌ها سه چهار روز پیش آمده‌اند خانه من را تفتیش کرده‌اند تا تفنگ پیدا کنند. دو سه مجله کنارش گذاشته بود. ما از او پرسیدیم که وزن مجموعه اشعار کتاب "افسانه" را از کجا پیدا کرده‌؟ گفت محرم و صفر در تکیه‌ها نوحه‌خوانی می‌کردند و من هم گاهی می‌شنیدم که از زبان حضرت علی‌اکبر(ع) می‌خوانند: "ای عمو جان، عمو جان کجایی؟". متوجه شدم با همین وزن هم می‌توان شعر گفت. ابتدا دو سه شعر با همین وزن گفتم ولی خوشم نیامد و آن‌ها را دور انداختم. بعد چند شعر دیگر گفتم و زمان چاپ از افرادی چون جلال آل‌احمد پرسیدم و دیدم که آن‌ها هم استقبال می‌کنند. با نیما صحبت‌های مختلفی شد و او از شهریار هم پرسید. هم‌صحبتی با نیما تاثیر زیادی بر من گذاشت.

آقای عنایت سمیعی در نشریه "وزن دنیا" در مصاحبه‌ای گفته است: "شعر آقای مفتون امینی می‌تواند از منظر پالایش و دقت در به‌کارگیری واژگان و ترکیبات زبان فارسی یک الگو باشد". توضیح می‌دهید که شما با واژگان و ترکیبات زبان فارسی چه‌کار کرده‌اید؟

ترکیب‌ها را باید در شعرها پیدا کرد. ابتدا مضمون را انتخاب کرده‌ام و بعد کلمات را با دقت کنار هم گذاشته‌ام. این کار را از حافظ یاد گرفته‌ام. به خاطر علاقه‌ای که به حافظ داشتم یک کتاب هم با نام "سفری در سفینه حافظ" نوشتم. رازهای زیادی در اشعار حافظ وجود دارد که هنوز کسی آن‌ها را درست متوجه نشده است. ترکیبات فارسی را به نوعی از حافظ یاد گرفته‌ام. کلمه‌ها وقتی تبدیل به عبارت می‌شوند خودشان حرف‌هایی می‌زنند.

یدالله مفتون امینیآیا نشریات شعر را هم دنبال می‌کنید؟

متصدی صفحات شعر خوب نیستند. صفحات شعر در گذشته کاملا بی‌غرض بودند. به نظرم اگر شخصی که نشریه شعر منتشر می‌کند خودش شاعر نباشد بهتر است چون اگر خودشان شاعر باشند شعر خودش را می‌نویسند و اشعار بقیه را قبول ندارد.

نشریاتی که در گذشته به شعر می‌پرداختند قوی‌تر بودند؟

همین که می‌دیدیم یک نشریه، شعر خوبی را چاپ کرده و مجله‌اش را گران نکرده است برای ما کافی بود. یک زمانی مجله "فردوسی" یک تومان بود ولی بعد شد پنج تومان. فروغ فرخزاد هم آن مجله را مسخره کرده بود.

با فروغ فرخزاد دیدار داشتید؟

زمانی که هنوز معروف نشده بود زیاد همدیگر را می‌دیدیم. فروغ گاهی به مجله "سفید و سیاه" می‌آمد. در آن منطقه دو، سه چاپ‌خانه وجود داشت و ما همدیگر را آن‌جا می‌دیدیم و مشاعره می‌کردیم.

شما با کدام یک از شاعران بیشتر از همه صمیمی بودید؟

دوره به دوره فرق می‌کرد. ابتدا با فریدون مشیری بسیار خوب بودم. عمران صلاحی هم با من دوست بود.

آقای امینی، چرا "مفتون" را به‌عنوان تخلص برگزیدید؟

از دو سه جنبه مختلف این تخلص را انتخاب کردم. یکی از جنبه‌های آن به خاطر صمد وورغون شاعر آذربایجانی، بود. او شعر ترکی را طوری می‌گفت که انگار شعر نبود. پس از او دیگر کسی نتوانست به آن شکل شعر بگوید. وورغون به زبان ترکی "عاشق" معنا می‌دهد. تقریبا از هر فردی پرسیدم وورغون به فارسی چه می‌شود؟ همه گفتند "مفتون". زمانی که در ارومیه بودم گفتم من نمی‌خواهم با اسم خودم شعر چاپ کنم. چند اسم را مطرح کردیم ولی وقتی به مفتون رسیدیم همه گفتند خوب است. شعری هم که آن زمان از من چاپ شد با نام یدالله مفتونی بود. روزنامه‌های تبریز هم شعرهای مرا با نام مفتون چاپ می‌کردند. وقتی به تهران آمدم به فریدون مشیری گفتم من نام خودم را (م.امینی) می‌نویسم، اما او گفت همان "مفتون" خوب است.

با همسرتان کجا آشنا شدید؟

در دانشکده ادبیات با هم آشنا شدیم. مرا برای شعر خواندن دعوت ‌کردند. در سال 1340 یک جشنی برای مولوی برگزار شد که در آن جشن من برای نخستین بار یک قصیده خواندم.

زمانی که به تهران آمدید دیگر ماندگار شدید و به تبریز نرفتید؟

بله ماندگار شدم.