سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: "پترسون" آخرین فیلم جیم جارموش، با بازی آدام درایور و گلشیفته فراهانی، داستان زوج خوشبختی است، که به سادگی و صمیمیت زندگی می‌کنند. این داستان سه تا شخصیت بیشتر ندارد. مرد خانه، زن خانه و سگِ خانه.

 "پترسون" مرد خانه، راننده اتوبوس است و شاعر. او هرگز به فکر چاپ شعرهایش نمی‌افتد. با اینکه زن ایرانی‌اش دائم به او اصرار می‌کند باید از شعرهایش کپی بگیرد، مراقب‌شان باشد و در نهایت آن‌ها را منتشر کند، اما پترسون اصلا به این چیزها فکر نمی‌کند. ذهن شهودی او، آن قدر درگیر خود شعر است، و آن قدر در بطن جهان شعرهایش زندگی می‌کند، نسبت به مسائل دیگر غافل است. او حتی فکر نمی‌کند که ممکن است این شعرها به نوعی، اتفاقی یا ناخواسته نابود شوند.

"پترسون" مردی که با خانواده کوچکش در منطقه "پترسون" زندگی می‌کند، زندگی کاملا مشخصی دارد. سر زمان‌های مشخصی بیرون می‌زند، ساعت‌های تقریبا مشخصی به شعرهایش می‌اندیشد و شعر می‌نویسد، در ساعات مشخصی باید مسافرهایش را جابه‌جا کند، وقت مشخصی کارش تمام می‌شود، ساعت مشخصی با سگش به کافه می‌رود، زمان مشخصی برمی‌گردد، وقت خواب مشخصی دارد و معمولا 6 و ده دقیقه تا 6 و نیم صبح بیدار می‌شود وُ این چرخه ادامه دارد.

اما این چرخه با تمامی کنش‌های تکراری‌ای که برشمردم، مرد و زنِ داستان را دچار روزمرگی نکرده است. آن‌ها مادامی که از قوه خلاقیت‌شان در زندگی استفاده می‌کنند، خوشبختند. زن، شیرینی می‌پزد، طراحی‌های سیاه وُ سفید می‌کند، گیتار می‌زند و علاقه ویژه‌ای به هنرهای تجسمی از نوع ترکیب‌بندی سیاه وُ سفیدِ خودش دارد.

فیلم "پترسون" خصوصا در ایران با بازخورد‌های منفی زیادی از طرف مخاطبان روبه‌رو شد. در اینجا قصد واکاوی و بررسی آن را نداریم، اما باید به این نکته اشاره کرد که احتمالا شاعران و مخاطبان شعر، با فیلم "پترسون" ارتباط خوبی برقرار کردند. این فیلم، فیلمی است که خوشایند شاعران می‌افتد، به این دلیل که زندگی شاعرانه "پترسون" را به سادگی و شفافی به تصویر کشیده است.

این فیلم بی‌حرکت و بی‌کنش است، ریتمی به غایت کند دارد و مخاطب را به هیچ وجه سرگرم نمی‌کند. ریتم و تمپوی کند "پترسون" از طرفی، و نبود کشمکشی بیرونی، آن را به فیلمی نه چندان جذاب تبدیل کرده است. اما طبیعی است که تمام این ویژگی‌ها عامدانه در آخرین اثر جارموش به کاربسته شده است، به یک دلیل ساده، و آن اینکه جارموش فیلمی ساده و شاعرانه، درباره زندگی فروتنانه و ساده شاعری که راننده اتوبوس است ساخته.

شاعر ِ فیلم "پترسون" چند ویژگی دارد که او را از شاعران دیگر متمایز می‌کند. "پترسون" انتلکتوآل و شاعری با زندگی پرزرق و برق نیست. او کتابخانه مجهزی ندارد و در میان تک و توک آدم‌هایی که می‌شناسد یک نفر شاعر یا نویسنده پیدا نمی‌شود. او یک راننده اتوبوس است، با ارتباطاتی محدود که خلاصه می‌شود به یک همکار، یک کافه‌دار، همسری که دوستش دارد و سگی که چندان با او صمیمی نیست وُ بعد از گندی هم که آخر فیلم می‌زند به کل از چشمش می‌افتد.

جیم جارموش در این فیلم از اشعار ران پاجت استفاده کرده است. شعرهایی که بازیگر نقش مرد (آدام درایور) در طی فیلم می‌نویسد شعرهای این شاعر معروف آمریکایی است.    

ران پاجت (Ron Padgett) متولد سال 1942 در اوکلاهاماست. او مترجم، مقاله‌نویس و نویسنده است. پاجت از شاعران مکتب نیویورک بود. او از شاعران آوانگارد معاصر آمریکایی است و معمولا نامش را در کنار آلن گینزبرک، جک کرواک یا ای‌ای کامینز می‌خوانید. پاجت سال 2013 برنده جایزه کتاب لوس‌آنجلس تایمز شد و سال 2015 برنده جایزه رابرت کریلی. از او قریب به 40 کتاب منتشر شده است.

برای مخاطبان شعرِ روز جهانِ هنرآنلاین، احتمالا خواندن شعرهایی از پاجت جالب باشد.

padgett-ron-nyc

سه شعر از این شاعر که در سینمایی "پترسون" به قلم راننده‌ی شاعر نوشته شد را بخوانیم:

شعر عاشقانه

در خانه‌مان کُلی کبریت داریم

آنها را همیشه دم دست نگه می داریم

الان مارک مورد علاقه ما

کبریت های سرآبی اوهایو هستند

هر چند ما قبلا مارک دیاموند را ترجیح می‌دادیم

این برای  وقتی بود که  ما کبریت‌های سرآبی اوهایو را کشف کردیم

خیلی خوب بسته بندی شده بودند

جعبه‌های کوچک و محکم

با برچسب‌های آبی روشن، تیره و سفید

با کلماتی که انگار توی یک بلندگو نوشته شده باشند

انگار می‌خواستند با صدای بلندی به دنیا بگویند

این زیباترین کبریت در دنیاست

 

یک و نیم اینچ قد دارد

مثل ساقه‌ی نرم درخت کاج

که کلاه دانه دانه ارغوانی ِ پررنگ دارد

خیلی هوشیار

خیلی خشمگین

آماده است تا به شعله‌ای تبدیل شود

احتمالا برای روشن کردن سیگار زنی که عاشقش هستی

برای اولین بار

و بعدها واقعا هیچ وقت مثل آن نبود

ما تمام این را به شما خواهیم داد

این چیزی هست که تو به من دادی

من یک سیگار شدم و تو کبریت

یا من کبریت شدم و تو سیگار

با بوسه‌هایی شعله ور می شویم

که دودش به سوی بهشت می رود

 

 

 شعر دیگر

وقتی کودک هستی

یاد می گیری که سه بُعد وجود دارد

طول، عرض و ارتفاع

مثل یک جعبه کفش

بعدها می‌شنوی

بُعد چهارمی هم وجود دارد

زمان

هوممممم

بعد بعضی می‌گویند

شاید بُعدهای پنج، شش یا هفتم هم وجود داشته باشند

 

من کارم تمام می شود

در یک بار می نوشم

به ته لیوان نگاه می کنم و خوشحال می شوم

 

 

 

شعر

در خانه هستم

آنجا، لذت بخش است

گرم است

خورشید روی برف سرد

اولین روز بهار

یا آخرین روز زمستان

 

پاهایم از پله‌ها می‌روند بالا

و بیرون از در

نیمه‌ی بالایی من دارد می‌نویسد

 

 

مجتبا هوشیار محبوب/ایران آرت