گروه سینمایی هنرآنلاین: در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ سینمای ایران،  قهرمان‌هایی ظهور یافتند که در کنارشان بدمن‌هایی نیز حضور داشتند. این دو دهه سرشار از بازیگران نقش منفی بود که آنقدر خوب و  باورپذیر ایفای نقش کردند که ناخودآگاه باورشان کردیم و برای قهرمان قصه‌ها دلمان لرزید. اما هرچقدر قهرمان‌ها بالا رفتند و بازیگرانش نامدار شدند، بدمن‌ها با بی مهری مواجه شدند، هرچند که دلشان صاف و آرام و پر از مهر و محبت بود. یکی از بدمن‌های معروف سینمای ایران رضا صفایی‌پور ، ملقب به «طوفان» است که سال‌ها در نقش‌های منفی خوش درخشید؛ آنقدر که فکر کردیم نزدیک شدن به او جرات و جسارت می‌خواهد، در حالی که صفایی‌پور، آنقدر افتاده و فروتن است که ناخواسته شرمنده‌اش می‌شوی. او سال‌هاست که دیگر در سینما حضور ندارد، اما نقش‌هایش همچنان ماندگار است و همچنان او را با همان نقش‌ها به خاطر داریم. صفایی‌پور سال 99 پس از مدت‌ها دوری از سینما در فیلم «گیج‌گاه» به کارگردانی عادل تبریزی در نقش خودش حضور یافت و به جشنواره فیلم فجر آمد.  به بهانه فرارسیدن سال نو و حضور دوباره، به سراغ طوفان سینمای ایران رفتیم و با او درباره چگونگی ورودش به این عرصه جادویی و چرایی نبودش به صحبت نشستیم که ماحصل آن را در زیر می‌خوانید:

آقای صفایی‌پور، چطور شد که به سینما علاقه‌مند شدید و این روند را چطور طی کردید تا به اینجا رسیدید؟

سینما یک دنیای پرطمطراق و پر زرق و برق است که همه و مخصوصاً بچه‌های پایین شهر جذب آن می‌شوند. اگر دقت کرده باشید اکثر بچه‌های سینما مانند آقای مسعود کیمیایی، آقای قریبیان و آقای فردین بچه پایین شهر بودند و بعد سر از سینما دراوردند. من هم زمانی که  تحصیلاتم تمام شد، جذب ورزش شدم.

چه ورزشی را دنبال کردید؟

کشتی آزاد می‌رفتم و مقام‌هایی را هم در سطح منطقه آوردم. به خاطر سینما جذب ورزش کشتی کج شدم. خانه ما خیابان ری بود. یک ماشین دودی آنجا بود که به شاه عبدالعظیم می‌رفت. کوچه ما به خاطر چهار، پنج پله‌ای که می‌خورد و به پایین می‌رفت به کوچه چالی معروف بود. من بچه آنجا بودم و افتخار می‌کنم بچه پایین شهر هستم. آن موقع یک نشریه سینمایی به نام نشریه «فیلم و هنر» بود که آگهی داده بود ما برای فیلم «قهرمانان» به تعدادی جوان برای بدل بازیگران خارجی نیازمند هستیم، واجدین شرایط برای تست مراجعه کنند. من هم مانند جوان‌های علاقمند دیگر جذب آنجا شدم. امتیازی که من نسبت به سایر بازیگران داشتم این بود که ناخواسته قیافه‌ام شبیه هنرپیشه آن فیلم، آقای استوارت ویتمن بود. کورت یورگنز و الکه زومر از بازیگران قدر آن دوران در فیلم «قهرمانان» حضور داشتند و از ایران هم هنرمندانی مانند بهروز وثوقی و پوری بنایی در آن فیلم بازی می‌کردند. من به خاطر بدلکاری در آن فیلم دوره‌های مختلفی را زیر نظر یک مربی از ایتالیا به نام بنیتو استفانلی گذراندم و در نهایت فیلم «قهرمانان» اولین حضور من در سینما را رقم زد.

رضا صفایی پور

اولین باری که با سینما آشنا شدید و علاقه‌مندی شما به سینما شکل گرفت چه زمانی بود؟

زمانی‌که درسم تمام شد جذب ژاندارمری و ارتش شدم. علاقه زیادی به چتربازی داشتم و عاشقانه آن کار را دوست داشتم. برای چتربازی هم انتخاب شدم،اما به دلیل اینکه کف پاهایم صاف بود، معاف شدم و اجازه این کار را به من نداند، چون ممکن بود در سقوط آزاد به پاهایم فشار بیاید و استخوان‌هایم خرد شود. از آن به بعد پیگیر سینما شدم و کارم را با بدلکاری شروع کردم.

یعنی پیش از این در فضای مدرسه بازیگری کرده بودید و علاقه داشتید که بازیگر سینما شوید؟

سر کوچه ما سه سینما به نام‌ها تمدن، رامسر و کوروش بود. ما آن موقع می‌رفتیم فیلم‌های در حال اکران را  می‌دیدیم و بعد از فیلم، جای هنرپیشه‌ها بازی می‌کردیم. به خاطر علاقه‌ای که به این کار داشتم، اسم من را در محله «رضا آرتیست» گذاشته بودند. به ماشین دودی هم علاقه زیادی داشتم. ماشین دودی را در حرکت می‌گرفتم و سوار آن می‌شدم.

از چه زمانی شما را به‌عنوان بازیگر انتخاب کردند؟

فیلم «قهرمانان» شش ماه طول کشید. من برای آن فیلم دوره‌های مختلفی را دیدم. آن موقع فیلم‌های هرکولی و وسترن مد بود و من به خاطر حضور در آن  کارها بدلکاری را کنار گذاشتم. سر همان فیلم «قهرمانان» به خاطر کارهایی که انجام می‌دادم اسم من را «طوفان» گذاشتند و لقب «طوفان» از آنجا برای من انتخاب شد. آقای ژان نگولسکو کارگردان آن فیلم به هر کسی که می‌خواست نشان بدهد کاری نکرده است، می‌‌گفت طوفان را ببینید. می‌گفت او مغزش تکان خورده است چون من  به هر کاری که می‌گفت انجام بده، نه نمی‌گفتم. به خاطر علاقه‌ام به این کار هر چیزی که می‌گفتند را انجام می‌دادم. آن زمان جویای نام بودم و آمده بودم خودم را مطرح کنم.

شما در همان یک فیلم به‌عنوان بدلکار حضور داشتید؟

خیر، در دو فیلم سینمایی دیگر هم بدل آقای فردین را بازی کردم. در همان دوران سریالی به نام «گذر عمر» را بازی کردم که سر و صدای زیادی کرد. آن سریال برای من یک سکوی پرتاب شد. آن موقع مثل حالا اینترنت و فضای مجازی نبود، باید کار خیلی خوب می‌بود که دهان به دهان بچرخد و مردم از آن استقبال کنند. سریال «گذر عمر» پس از سریال «مراد برقی» روی آنتن رفت و  من در آن سریال نقش اصلی فیلم که یک جوان موتوارسوار اکتیو بود را بازی می‌کردم. پس از آن در سریال دیگری با نام «غریبه» بازی کردم و بعد از آن وارد سینما شدم و در فیلم‌های «شکست‌ ناپذیر»،«حادثه‌ جویان»، «رضا موتوری» و «لیلی و مجنون» بازی کردم، که  نقش‌هایم اغلب در آن‌ها کوتاه بود. در ادامه رُل اصلی دو فیلم با نام‌های «پاسگاه» و «نااهل» را بازی کردم که به انقلاب اسلامی خوردیم و آن‌ها اکران نشدند.

اولین بار چطور شد که به شما نقش منفی پیشنهاد دادند و چرا آن نقش را پذیرفتید؟

فیلم‌ها آن موقع یک آرتیست داشت و یک بدمن. آن بدمن نیز چند نوچه داشت. آن موقع مثل حالا  نبود و شما اگر می‌خواستید یک پلان فیلم بازی کنید باید هفت خان رستم را طی می‌کردید. من بعد از چند نقش کوتاه، همان‌طور که گفتم در دو فیلم نقش اصلی را بازی کردم که به اکران نرسیدند. پس از انقلاب نیز  با فیلم «آقای امنیت» دوباره کارم را شروع کردم.

از زمانی که انقلاب شد تا زمانی که دوباره شروع به کار کردید چند سال طول کشید؟

دو، سه سال طول کشید. من با فیلم «آقای امنیت» دوباره به سینما برگشتم. پس از آن فیلم «میرزا کوچک خان» را بازی کردم و در ادامه وارد فیلم‌های جنگی و حادثه‌ای شدم. معمولاً یا رل دوم مثبت یا رل اول منفی را به من می‌سپردند.

رضا صفایی پور

همیشه بازیگرها دوست دارند در قالب نقش‌های مثبت قرار بگیرند و به‌عنوان رل اول و آرتیست فیلم دیده شوند، در صورتی که بازی در نقش منفی بسیار سخت‌تر است. از اینکه به شما پیشنهاد نقش منفی دادند نترسیدید؟

من فقط آمده بودم مطرح شوم. می‌دانستم اگر نقش‌های کوچک را بازی نکنم نقش‌های بزرگ را به من نمی‌دهند. آن موقع ورود کردن به سینما سخت بود، در حالی‌که الآن شما پول می‌دهید و رل اول را می‌گیرید. الآن اگر پول بدهید به شما بازی می‌دهند، ولی ما آن موقع عرق جبین می‌ریختیم. من ریاضت‌ها و سختی‌های بسیاری کشیدم تا به نقش منفی‌های اول رسیدم. آمده بودم که رل اصلی بازی کنم ولی پیش نمی‌آمد. پول هم نداشتم که هزینه کنم و به همین خاطر منتظر موقعیت مناسب بودم که این اتفاق بیفتد. دو فیلم به نام‌های «شکار در شب» و «فصل خاکستری» بازی کردم که در هر دوی آن‌ها رل اصلی را داشتم. پس از آن آمدم در فیلم‌های جنگی بازی کردم. آن موقع می‌گفتند طوفان فقط رل اول بازی می‌کند، اما من گفتم این‌طور نیست. در فیلم «کانی مانگا» یک رل کوچک بازی کردم ولی دیده شدم. خودم می‌دانستم دارم چه‌کار می‌کنم. بنابراین حدود ۱۴ فیلم جنگی کار کردم.

در واقع می‌توان گفت که دهه‌های ۶۰ و ۷۰ اوج کارهای شما بود؟

بله، آن دوران اوج کارهای من بود. فیلم‌ها همه اکتیو و جنگی بودند و اسلحه و فشنگ داشتند. یکی از بچه‌ها می‌گفت من فیلمی ندیدم که شما تفنگ دست‌تان نباشد. اسلحه با من عجین شده بود؛ حالا چه در فیلم‌های پلیسی و چه در فیلم‌های جنگی. به هر جهت ما با ایفای این نقش‌ها، ادای دینی به بچه‌های جبهه و جنگ کردیم. پس از آن کارهایی که کردم و در انتها فیلم‌های «صلیب طلایی» و «جهنم سبز» را بازی کردم. بعد از انقلاب در سه سریال بازی کردم که سریال «سیمرغ» شاخص‌ترین آن‌ها بود. در سریال «سیمرغ» یک شاه نقش خوب داشتم که خوب هم دیده شد. با وجود اینکه نقش من منفی بود ولی منفی شیرینی بود و مردم آن را پذیرا شدند. در ادامه سریال «عشق سال‌های جنگ» را بازی کردم. دغدغه من این بود که در سینما بازی کنم و به تلویزیون فکر نمی‌کردم، مگر اینکه نقش‌ها خاص باشند، به همین دلیل حضورم در سینما پررنگ‌تر بود.

تلویزیون که با مردم ارتباط بیشتری دارد. چرا دوست داشتید که بیشتر در سینما بازی کنید؟

درست است که ارتباط تلویزیون با مردم بیشتر بود، اما سینما ابهت دیگری دارد. آن پرده عریض و نقره‌ای نیروی جادویی دارد که تلویزیون این نیرو را ندارد . من به سینما علاقه بیشتری داشتم.

دوره‌ای بوده که به سراغ شما نیایند و شما هم به خاطر اینکه حذف نشوید حاضر شدید نقش‌هایی را قبول کنید که خودتان با آن ارتباط نگرفته باشید؟

این اتفاق نیفتاده؛ من پس از فیلم «پرچم‌های قلعه کاوه» ۱۰ سال کار نکردم. در آن فیلم نقش «کاوه آهنگر» را بازی کردم که یک فیلم حماسی بود. تنها فیلمی که من را به آرزویم رساند. پس از آن، فیلم‌ها غالباً فیلم‌های کمدی بودند و من کنار کشیدم. هم پیشنهاد نداشتم و هم نقش‌هایی که به من پیشنهاد می‌دادند به دردم نمی‌خورد. بنابراین بازی نکردم تا این اواخر که نقش کوتاهی در فیلم «گیج‌گاه» بازی کردم  که آن هم به خاطر فلاش بک این فیلم به دهه‌های ۶۰ و ۷۰ بود و دوست داشتم که درآن حضور داشته باشم. آقای عادل تبریزی کارگردان این فیلم خواستند یک ادای دینی به بچه‌های آن دوره کنند و به من پیشنهاد بازی در این فیلم را دادند و گفتند به من نه نگویید. من هم به دفتر ایشان رفتم و با همدیگر گپ زدیم و در نهایت جلوی دوربین ایشان رفتم.

سینمای ایران در این سال‌ها در ژانر با تغییر و تحولات اساسی‌ روبرو شده است. ما در دهه 70 با سینمایی روبرو بودیم که سینمای قهرمان پروری بود. در کنار این قهرمان پروری، ضد قهرمان‌هایی را داشتیم که درخشیدند، اما از یک جایی به بعد ما دیگر در سینمای‌مان قهرمان و ضد قهرمان نداشتیم. فکر می‌کنید چرا این اتفاق افتاد؟

فیلم‌های طنز و کمدی به قهرمان احتیاج ندارند. از سوی دیگر بازی کردن در نقش‌های منفی کار سختی است. شما نقشی را بازی می‌کنید که نیستید. اگر من در مقابل نقش مثبت، خوب بازی نکنم، آن بازیگر نمی‌درخشد. بنابراین انتخاب نقش اهمیت زیادی دارد. در آن زمان یک بازیگری به‌عنوان هنرپیشه جلوی من می‌ایستاد که به من نمی‌خورد و تماشاگر آن را باور نمی‌کرد. تماشاگر باید نقش‌ها را باور کند. من وقتی در فیلم یک لگد به در می‌زنم و در باز می‌شود شما وحشت می‌کنید و پوزخند نمی‌زنید. اگر تماشاگر پوزخند بزند یعنی شما را نپذیرفته است. شما ببینید آنتونی هاپکینز به خاطر بازی در فیلم «سکوت بره‌ها» اسکار گرفت، چون بازی ویژه‌ای از خود ارائه کرد که مخاطب آن را پذیرفت. در دنیا به نقش‌های منفی بها می‌دهند،اما  در سینمای ما آرتیستی وجود ندارد که از آن یک قهرمان بیرون بیاید. در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ اکثر فیلم‌ها بازیگر نقش مثبت و منفی داشتند. جا افتاده بود که نقش‌های منفی به بازیگر نیاز دارد. شما ببینید در جشنواره‌های ما یک‌بار هم به بازیگران منفی جایزه تعلق نگرفته، در صورتی که بار اصلی یک فیلم جنگی یا پلیسی روی دوش بازیگر منفی است. من اگر خوب جا نیفتاده باشم، شمای مخاطب  فیلم را نمی‌بینید و آرتیست را قبول نمی‌کنید. مردم ما را پذیرفتند. وقتی در خیابان راه می‌رفتیم مخاطبان می‌گفتند، وقتی می‌خواهیم با شما سلام کنیم می‌ترسیم چون در فلان فیلم چهار نفر را کشته‌اید. ذهنیت مردم در آن دوران این‌طور بود. البته الآن خوب شده و مردم بازیگر نقش منفی را تحسین می‌کنند و می‌گویند شما خوب بازی کردید یا خوب نبودید،اما در دوره جوانی ما این‌طور نبود. بعد از کارگردان و انتخاب سناریو، گروه  بازیگران بسیار مهم است. الآن دغدغه‌ها این شده که چه کسی چقدر پول می‌دهد.

رضا صفایی پور

آن زمان شخصیت‌پردازی‌ها هم بهتر بود. درست است؟

بله، همین طور است. بازیگران اگر با هم در یک سطح  نباشند کار به درد نمی‌خورد واز هم می‌پاشد. در فیلم «شاهرگ» آقای عرب‌نیا نقطه مقابل من بود. در فیلم «خط آتش» نقطه مقابل احمد نجفی و در فیلم «چشم عقاب» نقطه مقابل جمشید هاشم‌پور بودم. ما با همدیگر هماهنگ شده بودیم و مردم هر کجا ما را می‌دیدند استقبال می‌کردند، چون ما را پذیرفته بودند. این اتفاق ممکن است برای افراد زیادی نیفتد چون انتخاب‌شان غلط است. در حال حاضر تهیه‌کننده‌ها پول ندارند و مجبور هستند از یک نفر پول بگیرند و او را به‌عنوان اسپانسر بپذیرند و به او نقش هم بدهند.

فکر می‌کنید ضعف حال حاضر سینما فقط صرفاً به دلیل کمبود بودجه است یا آن نویسندگانی که می‌آمدند شخصیت‌پردازی می‌کردند هم الآن نیستند؟

نسل ما عاشق بار آمده بودند، ولی الآن فقط می‌خواهند پول جمع کنند. دغدغه اصلی نسل ما دیده شدن و پذیرفته شدن بود. این کار، کار سختی است. من منکر این نمی‌شوم که افراد جوان باید وارد سینما شوند ولی درست و سیستماتیک و به صورت پله به پله بیایند. تحصیلات اهمیت زیادی دارد.

زمان شما افراد بیشتر بر مبنای علاقه‌مندی و تجربه وارد سینما می‌شدند و شما سال‌ها ریاضت می‌کشیدید تا بخواهید یک رل اصلی بگیرید و ایفای نقش کنید. در حال حاضر این پله تبدیل به تحصیلات آکادمیک شده است. یعنی اگر یک بازیگری تحصیلات آکادمیک داشته باشد، با کمی شانس می‌تواند در فیلم دوم یا سوم خودش نقش بگیرد. درست است؟

همه این‌ها درست است، اما به شرط اینکه نقش به آن بازیگر بخورد. اگر نقش به بازیگر نخورد  تلاش او هم فایده ندارد. در حال حاضر اگر یک بازیگر 20 فیلم هم بازی کرده باشد اما درست انتخاب نکرده باشد،هیچ اتفاقی برای او نمی‌افتد. شما در سینما باید این کاره باشید، وگرنه شما را پس می‌زنند. ما جوان‌های زیادی داشتیم که به سمت سینما آمده‌اند و سرخورده از این حرفه رفته‌اند. همه آن‌ها به این امید آمده بودند که آرتیست شوند،اما این اتفاق نیفتاده است. سینما با کسی شوخی ندارد. شما باید این کاره باشید تا بتوانید در سینما بمانید.

فکر نمی‌کنید آن ریاضت و سختی‌هایی که می‌کشیدید باعث می‌شد یک فروتنی و خضوعی داشته باشید ولی جوان‌های امروز به خاطر اینکه آن ریاضت را نمی‌کشند دیگر فروتنی و خضوعی هم ندارند و طعم سختی را نچشیده‌اند تا قدردان این حضور باشند؟

دقیقاً همین‌طور است. یک بازیگری در سال‌های ابتدایی کارش، در مراسمی مرا دید، آمد جلو و به عنوان یادگاری از من امضا گرفت، همان بازیگر چند سال بعد که معروف شد، وقتی  من را دید به روی خود نیاورد. جلو رفتم و گفتم دوست عزیز، من رضا صفایی‌پور هستم. گفت استاد. گفتم من استاد نیستم. در سینما به ما یاد دادند که به پیشکسوتان احترام بگذاریم. زمانی که ما وارد شدیم امکانات و خدماتی که برای پیشکسوتان بود، برای ما که جوان بودیم، وجود نداشت.آن موقع ما ناراحت می‌شدیم که چرا به ما اهمیت نمی‌دهند، اما  بعداً فهمیدیم چقدر این کار  درست بوده است. من وقتی رل‌های کوچک را تجربه و لمس کردم و بعد از آن به رل اصلی رسیدم، این رسیدن برایم لذتبخش بود. در حالی که بیش از چهار دهه است که در سینما فعال هستم، اما از این که  پله به پله جلو آمدم که بگویم من هم هستم، راضیم.

آقای صفایی‌پور سینما ادای دین درستی به شما کرده است؟

در همه جای دنیا برای همه سلیقه‌های مختلف فیلم می‌سازند، اما اینجا مونوپل می‌شود. یک فیلم کمدی وقتی فروش می‌کند همه به سمت ساخت فیلم کمدی می‌روند. من در این سینما چه‌کار کنم؟ سینمای حادثه تمام شد و مرد. این وسط مسئله اقتصادی اهمیت زیادی دارد و معلوم است که به من لطمه وارد می‌شود ولی من خوشحال هستم و به خودم افتخار می‌کنم. چرا که وقتی تماشاچی من را در خیابان می‌بیند و می‌گوید آقای صفایی‌پور می‌دانم که با ریاضت زندگی می‌کنی ولی تن به هر کاری نمی‌دهید، برای من بسیار ارزشمند است.

در طی این سال‌ها پیشنهاد بازی در فیلم اجتماعی هم به شما داده شد؟

پیشنهاد داشتم ولی آن نقش‌ها به درد من نمی‌خوردند. ذهنیتی که تماشاچی از من در مخیله‌اش ساخته باعث شده که وقتی الآن من را می‌بیند به من بگوید دمتان گرم. تماشاگر روی شما حساب می‌کند و وقتی شما را در خیابان می‌بیند به شما می‌گوید این چه کاری بود که کردید؟

اما این اتفاق باعث می‌شود که به هر حال شما در این سینما کمرنگ شوید. یعنی آن عشق و علاقه‌ای که شما داشتید باعث می‌شود که در اوج خداحافظی کنید.

بله. در اوج خداحافظی کردن، حسن ختام کار من است. من اگر هر کجای دیگری در دنیا زندگی می‌کردم با این سابقه، حداقل از یک رفاه نسبی برخوردار بودم. من با عشق وارد این کار شدم و خواستم که خودم را مطرح کنم. حالا تا چه اندازه توانسته‌ام مطرح شوم،نمی‌دانم. اما این را می‌دانم که تماشاچی شوخی ندارد و اگر شما را نپذیرد، با نگاهش پستان می‌زند. ما هم بالأخره در این ۴۰ سال فعالیت یک چیزهایی را یاد گرفته‌ایم. افراد زیادی پله‌ها را طی نمی‌کنند و فقط یک چک می‌نویسند و بازیگر  می‌شوند. اگر بیشتر افراد سرخورده هستند هم به خاطر همین اتفاق است. من با خودم گفتم ذهنیت تماشاچی نسبت به من نباید تغییر کند. من برای تماشاچی بازی می‌کنم، بنابراین باید به خواسته‌های آن‌ها توجه کنم.

در بین فیلم‌هایی که بازی کردید کدام‌ فیلم برای شما دلچسب‌تر بوده و آن را بیشتر دوست داشتید؟

در صدر همه نقش‌هایی که بازی کردم نقش کاوه آهنگر در فیلم «پرچم‌های قلعه کاوه» را دوست دارم. شش ماه فیلمبرداری آن فیلم طول کشید. وقتی یک دقیقه فیلم می‌گرفتند شیرینی پخش می‌کردند. عوامل پشت صحنه آن فیلم خیلی خوب بودند. من برای آن فیلم ۱۵ کیلو وزن کم کردم و به خاطر دارم برای بازی در  آن فیلم در سرمای اسفندماه، ۱۱ شب وارد حوض آب یخ شدم. چه کسی این کار را می‌کند؟

رضا صفایی پور

در بازی‌هایی که داشتید اتفاق خاصی هم برای شما افتاده است؟

بله، در طی این سال‌ها زخم‌های مختلف برداشتم. در فیلم «جمیل» با سرعت ۱۱۰ کیلومتر به دیوار خوردم. همه این‌ها به خاطر عشق و علاقه به سینما و حرفه‌ام بود.

از این راهی که آمدید پشیمان نیستید؟

پشیمان که هستم ولی اتفاقی است که افتاده. اگر کف پای من صاف نبود ممکن بود چترباز شوم. قسمت من این بود که بیایم در سینما کار کنم و ریاضت این کار را بکشم.  توقع داشتم برای فیلم «پرچم‌های قلعه کاوه» حداقل در جشنواره فیلم فجر کارم دیده شود و سیمرغ را از آن خود کنم،اما متأسفانه آن فیلم و بازی من دیده نشد. درحالیکه برای همان فیلم در جشنواره نور لس آنجلس جایزه بهترین بازیگر نقش را گرفتم، نقشی که در داخل کشورم دیده نشد.

سینما همه جای دنیا بی رحم است و مخصوصاً سینمای ما بی رحم‌تر است. در طی این سال‌ها افراد زیادی بودند که عمرشان را برای این کار گذاشتند ولی دیده نشدند.

من در فیلم «سینه سرخ» بازی کردم که نقش یک پیرمرد ارمنی را داشتم. نقش کوتاهی که ذهنیتم این بود دیده می‌‌شود. در فیلم «صلیب طلایی»، آقای عبدالله باکیده کارگردان فیلم پس از پایان فیلمبرداری به من گفت طوفان بالای استیج با جایزه می‌بینمت. من در آن فیلم نقش منفی بازی کردم که شاه نقش بود.

در صحبت‌هایتان اشاره کردید که چتربازی را دوست داشتید ولی به دلیل اینکه کف پای‌تان صاف بود نتوانستید این کار را انجام بدهید. در حالی که سینما کارخانه رویاسازی است و شما هم همیشه این رویا را با خودتان داشتید. در طی این سال‌ها نقش‌های زیادی را تجربه کردید، آیا وقتی نقش چترباز را بازی کردید به آرزویتان رسیدید؟

بله. من نقش‌های زیادی با این لباس بازی کردم. وقتی یک نقش به من پیشنهاد می‌شد سریعاً می‌رفتم فیزیکم را درست می‌کردم چون 50 درصد قضیه فیزیک است. اگر فیزیک درست باشد تماشاچی باور می‌کند. در فیلم «پلاک» با آقای حسین گیل همبازی بودم. ما وقتی لباس افسر تکاور را می‌پوشیدیم دوست داشتیم شب‌ها با همان لباس بخوابیم. مثلاً صبح‌ها نمی‌گذاشتیم لباس‌ها را اتو کنند چون می‌گفتیم این کار طوری است که نباید لباس‌ها اتو کشیده باشد. به آرزویم رسیدم اما متأسفانه چتربازی نکردم و صرفا به پوشیدن لباس ختم شد.

و به عنوان آخرین سوال، سینما شما را به رویاهایتان رسانده است؟

بله، منتها توقع داشتم پس از سال‌ها از این طریق حداقل بتوانم یک رفاه برای خانواده‌ام ایجاد کنم.