سرویس سینمایی هنرآنلاین: ناصر آقایی را با قامت کشیده و صورت استخوانیاش و با بازی در آثاری همچون"اشباح"، "شبح کژدم"، "پرواز پنجم ژوئن" و "روزی عقابی" میشناسیم. این بازیگر باسابقه سینما، تئاتر و تلویزیون هرچند در آثار کمی به ایفای نقش پرداخته است، اما به جرات میتوان گفت کارهای او در اذهان باقی ماندهاند. آقایی سالهاست عمر خود را صرف کسب دانش و انتقال آن به دانشجویان خود کرده و در طی این سالها کمتر در آثار مختلف سینمایی و تلویزیونی حضور یافته است. او حالا پس از گذشت 30 سال از تدریس و دانشگاه فارغ شده است و دوست دارد پس از این فراغت از تدریس، به علائقش از جمله بازیگری بپردازد. در آخرین روزهای اسفند 97 میزبان او شدیم و با او درباره کارها و آثارش و همچنین نوروز به صحبت نشستیم که ماحصل آن را در زیر میخوانید:
جناب آقایی اجازه دهید کمی به عقب برگردیم و این که بازی سرنوشت برای شما چگونه رقم خورد که وارد عرصه هنر و سینما شدید؟
زمانی که در دبیرستان درس میخواندم، با یک گروه نمایشی فعالیتهای بسیار نزدیکی داشتم. از جمله کسانی که مشوق من بودند و باهم کار میکردیم، برادر فتحعلی اویسی بود که کارگردانی نمایش میکرد. گروه کوچکی داشتیم که من هم عضو آن بودم. در مدت همکاری با او سه یا چهار نمایش را به صحنه بردیم.
همان ابتدا که تصمیم گرفتید نمایش بخوانید، خانواده مخالفتی نکردند؟
نه پدرم و نه مادرم هیچکدام درتصمیم گیریها و انتخابهایم هیچ زمانی دخالت نداشتند و کاملا آزاد بودم که انتخاب رشته کنم. برادرم مشوق اصلی من بود و از سوابقم اطلاع داشت. من راحت به سمت علاقهام رفتم. پدرم همیشه توصیه میکرد در رشتهای تحصیل کنم که آینده شغلی خوبی داشته باشد و بتوانم از آن استفاده کنم. به این بخش قضیه خیلی توجه نکردم به این دلیل که زیاد اقتصادی فکر نمیکردم که آن نیز اقتضای جوانی و سن و سالم بود، اما درنهایت انتخاب من هنر شد. مثل بسیاری از جوانان امروز که به آینده شغلی توجهی ندارند و صرفاً براساس عشق و علاقه هنر میخوانند و بعد از اینکه خواندند حس میکنند اشتباه کردهاند، البته شاید هم نکرده باشند. به هرحال تحصیل دررشته هنر و امرار معاش با این رشته واقعا کار سختی است. البته فکر میکنم شرایط درگذشته آسانتر بود و امروز سختترشده است.
درگذشته اکثر خانوادهها نسبت به انتخاب چنین رشتههایی سختگیری میکردند، اما شما به نظر خانواده آزاداندیشی داشتید؟
با وجود اینکه خانوادهام مذهبی بودند، اما در این راه بامن مخالفت نکردند. من پنج سال اول دبیرستانم را در مدرسهای گذراندم که رئیسش شهید سید محمد بهشتی بود. شهید بهشتی دبیر زبان انگلیسی ما بود. او ذهن و افکار برجستهای داشت. یک روز سر کلاس کتابی میخواندیم. او گفت آیا حاضرید داستان این کتاب را به صورت نمایشی به صحنه ببرید؟ من داوطلب شدم و همراه دوستانم متون دیالوگی کتاب را حفظ و اجرا کردیم و فقط یک شب نمایش دادیم اما ایشان بسیار ما را تشویق کردند. بعد از یک ماه او من را صدا زد و گفت یک متن نمایشی نوشتهام و میخواهم شما آن را اجرا کنید. خیلی خوشحال شدم و وقتی با دوستانم متن را خواندیم، به نظرمان جالب آمد و نمایشنامه را اجرا کردیم که دارای موضوعات و نکات اخلاقی جذابی بود.
زبان این متن به فارسی نوشته شده بود یا انگلیسی؟
زبانش فارسی بود. شهید بهشتی بعد از اجرای این اثرهم ما را بسیار تشویق کرد. از همان دوران ریشههای نمایش با من ادامه داشت تا سال آخر دبیرستان که مجبور به تغییر دبیرستان شدم و به دبیرستان دیگری به اسم حکیم نظامی رفتم. در این زمان هم دورهایهایم فتحعلی اویسی و احمد فرزند امام (ره) بودند. در آن دوره همچنان با برادر فتحعلی اویسی تئاتر کار میکردیم و من این شانس را داشتم که همچنان فعالیت کنم. پدرم میدانست من در محیطی کار میکنم که کاملا سالم است و هنر هم میتوانست بخشی از آموزشهایی باشد که مانند تاریخ و جغرافیا و... در نهایت سلامت و درعین تاثیرگذاری با رعایت اخلاقیات به من ارئه میشد.
آیا می توانیم اینطورتصور کنیم که شهید بهشتی مشوق شما برای ورود جدی به عرصه تئاتربوده است؟
میتوان گفت او در انتخاب آیندهام تاثیرگذار بوده است.
چه زمانی به تهران آمدید و چطور سر از دانشگاه هنرهای دراماتیک درآوردید؟
بعد از اینکه دیپلم گرفتم با خانواده از قم به تهران آمدیم و قصد داشتم در رشته زمین شناسی تحصیلاتم را ادامه بدهم که در دانشگاه قبول نشدم و به سربازی رفتم. در دوران سربازی ارتباطم با کتاب و مطالعه کاملا قطع شده بود و پس از اتمام خدمت سربازی، تصمیم گرفتم بار دیگر در کنکور سراسری شرکت کنم اما از آنجایی که هیچ اطلاعاتی درمورد رشته زمین شناسی نداشتم، به ذهنم رسید که وارد رشته نمایش شوم که تجربههایی در سالهای قبل به دست آورده بودم. هدفم این بود بعد از یک سال تحصیل رشتهام را تغییر دهم و به سمتی بروم که دلم میخواست. در دانشگاه هنرهای دراماتیک و هنرهای زیبا کنکور دادم. آن زمان هر دانشگاهی کنکورش را خودش برگزار میکردم. دونفر از دوستان من در دانشگاه هنرهای دراماتیک قبول شده بودند و من هم از بین هنرهای زیبا و هنرهای دراماتیک، دومی را انتخاب کردم. یک سالی از ورودم به دانشگاه میگذشت و با افرادی چون بهمن مفید، مرتضی عقیلی، یدالله شیراندامی، ایرج جنتی عطائی، مهدی فخیمزاده و... همکلاس بودم. همان سال اول با گروهی که تشکیل داده بودیم، موفق شدیم دو سه نمایش را به صحنه ببریم؛ نمایشنامههایی سنگین از نویسندگانی چون یوجین اونیل، آگوست استرینبرگ، تنسی ویلیامز و دیگران. آن زمان دانشکده پولی بود و سالانه باید مبلغی پرداخت میکریم، ولی اگر معدلمان که از 4 حساب میشد، بالای 3.2 بود، امکانش بود که از تحصیلمان مجانی استفاده کنیم. معدل من 3.6 شد و همین موضوع وسوسهام کرد که سال دوم را به خاطر تحصیل رایگان ثبت نام کنم و کنکور زمین شناسی ندهم. این داستان ادامه پیدا کرد تااینکه چهارسال لیسانس تمام شد.
در همان زمان تمایلی نداشتید که وارد فضای سینما شوید؟
دوستان اصرار میکردند که به سینما بروم، اما حقیقتاً فیلم فارسی آن زمان و فضایش را اصلاً دوست نداشتم. به خصوص ما که در دانشکده شکسپیر و چخوف کار میکردیم، اهل این نبودیم که وارد بزن و برقص و فضاهای کابارهای شویم. وقتی از تئاتر فارغ التحصیل شدم، مجلهای را تورق میکردم و دیدم این مجله خارجی درمورد انیستیتو دراماتیک دراستکهلم سوئد مطلبی نوشته و رئیس این انیستیتو نیز اینگمار برگمان است. واقعا وسوسه شدم و گفتم فوق لیسانس را میروم در این انیستیتو میخوانم و به پدرم گفتم عازم سوئد هستم. او بسیار متعجب بود که چگونه پذیرش گرفتهام. علی رغم توصیههای او که معتقد بود بررسی کن و بعد برو، من خیلی انقلابی عمل کردم و بدون هیچ گونه آشنایی به استکهلم سوئد رفتم.
بعد از اینکه چهارسال در دانشگاه هنرهای دراماتیک درس خواندید به سوئد رفتید؟
بله. وقتی رسیدم با پرس و جو جایی که محل تحصیلم بود را پیدا کردم و فهمیدم اینگمار برگمان در سوئد زندگی نمیکند و ساکن آمریکا است، ولی اسلوبی در مدرسهاش رعایت میشد که بسیار دشوار بود. من بعد از این که چند ماه زبان خواندم، شرایط تحصیل در آن دانشگاه را فهمیدم و بررسی کردم و آنجا بود که متوجه شدم آنها ازبین سه هزار داوطلب فقط پنج نفر پذیرش دارند، تازه بعد ازسه کنکور خیلی سخت به زبان سوئدی! به نظرم رسید راه بسیار دشواری است و من حداقل باید آنقدر زبان سوئدیام خوب باشد که بتوانم تست بزنم. بعد از 7-8 ماه انصراف دادم و به انگلستان رفتم. نزدیک به سه سال و نیم در این کشور ماندم. در زمانی که در حال آموزش زبان انگلیسی و تقویت آن بودم، یکی از استادان ما که 25-26 ساله بود گفت ما یک گروه تئاتری داریم و تو که نمایش خواندهای اگر دوست داری میتوانی با ما کار کنی؛ این تجربه هم برای زبانت خوب است، هم از کنار آن میتوانی پولی به دست آوری! من هم پذیرفتم و برایم بسیار جالب بود. گروهشان 12 نفره بود و سالن نسبتاً کوچکی در اختیار داشتند که نمایشها را آنجا تمرین میکردیم. نزدیک به دوسال با این گروه همکاری داشتم و یکی دو نمایش کم پرسوناژ کارگردانی کردم. آن زمان هیچوقت به عنوان بازیگر روی صحنه نرفتم به این دلیل که لهجه داشتم و نمیشد نقشی برعهده بگیرم. در نتیجه پشت صحنه مسئولیتهای مختلفی داشتم، گاهی امور مربوط به نور را انجام میدادم، یا حتی موسیقی را هدایت میکردم. این دوسال برایم علاوه بر جذابیت، تجارب بسیاری به همراه داشت.
چرا انگلیس را بعد از سوئد انتخاب کردید؟
به خاطر این که اگر قرار بود در سوئد بمانم، زبانی یاد میگرفتم که بعداً به هیچ درد من نمیخورد ومثلا اگر به دانمارک میرفتم آنها نیز نمیفهمیدند چه میگویم! به همین دلیل به انگلستان رفتم و فکر کردم حتی اگر نتوانم درس بخوانم، لااقل زبانی یاد میگیرم که کاربرد جهانی دارد. همینطور هم شد و هرچه امروز از زبان انگلیسی میدانم مربوط به دورانی است که در انگلیس زندگی میکردم.
گروه انگلیسی که با آنها کار کردید، اسم مشخصی داشتند؟
بله اسمشان "آروما" بود اما هیچوقت نپرسیدم این اسم مخفف چه کلمهای است. این گروه در برایتون انگلستان کار میکردند و نمایش به صحنه میبردند.
آیا از سرنوشت گروه خبردارید؟
خیر. به این دلیل که همان زمان از هم جدا شدند. سه نفر از اعضای گروه به تلویزیون بی بی سی رفتند و شروع به ساخت فیلمهای آموزشی کردند. من هم مدت کوتاهی، نزدیک به سه چهارماه همراهیشان کردم و شاهد فیلمسازی آنها بودم و جرقههای فیلمسازی و کار سینما از همانجا در ذهن من شکل گرفت. کار ما ساخت فیلمهایی آموزشی برای کلاسهای زبان بود. بعداز مدتی من دیگر این کار را ادامه ندادم برای اینکه فعالیت خیلی سختی بود و تازه مجانی حساب میشد و پولی دستم را نمیگرفت. در نتیجه حس کردم بهتر است برای ادامه تحصیلم اقدام کنم. بنابراین به دانشگاه بریستول انگلستان رفتم و در مقطع فوقلیسانس، رشته فیلم و تلویزیون این دانشگاه را انتخاب کردم. امتحان ورودی داشت و من باید رزومه میدادم و حتی فیلم کوتاه ارائه میکردم. به هرحال من در انگلستان برای خودم کارهایی کرده بودم و مورد قبول واقع شده بود، آن زمان به من گفتند باید نامه سه معرف از مقطع تحصیلی قبلی داشته باشم. من نامهای برای سه نفر در ایران نوشتم؛ یکی برای رئیس دانشکدهمان دکتر فروغ، رکن الدین خسروی و حمید سمندریان که متاسفانه هیچکدام جوابی ندادند و به این دلیل که نامه معرف برای دانشگاه مهم بود من را نپذیرفتند و بسیار ناراحت به ایران برگشتم تا ببینم چرا این اتفاق رخ داده و دیدم هرکدام به دلایلی جواب نداده بودند و خیلی هم دلایلشان موجه نبود. در همین زمان دانشگاهی تاسیس شده بود به اسم دانشگاه فارابی که فقط رشتههای هنری ازجمله معماری، هنرهای تجسمی، سینما و تئاتر داشت و افراد را بورسیه میکرد تا در نقاط مختلف دنیا تحصیل کنند و بعد از بازگشت به ایران استاد دانشگاه فارابی شوند. من مدارکم را به فارابی ارائه کردم و برای بورس پذیرفته شدم و دوسال به آمریکا رفتم و فوق لیسانسم را آنجا به پایان رساندم.
وقتی به آمریکا سفر کردید، آنجا چه اتفاقاتی افتاد و چه تجربیاتی به دست آوردید؟
در آمریکا و به طور کلی خارج از کشوردر مقطع فوق لیسانس و دکتری رشتهها مثل ایران تفکیک شده نیست و افراد مثلا تئاتر میخوانند و اینطور نیست که گرایش ادبیات نمایشی و کارگردانی و بازیگری و طراحی صحنه و... داشته باشند. من در مقطع فوق لیسانس تئاتر خواندم و تمام واحدهای کارگردانی را گذراندم. به این دلیل که دوست داشتم در زمینه کارگردانی فارغالتحصیل شوم. در آستانه انقلاب یعنی دی ماه 57 به ایران برگشتم. علیرغم اینکه من قبل از رفتن به آمریکا در ایران ازدواج کرده بودم و فرزندم هم در آمریکا متولد شده بود و یکی دو نفر از استادانم میگفتند میتوانی اینجا بمانی و باتوجه به فرزندی که اینجا متولد شده، میتوانی اقامتت را بگیری و همین جا کار کنی، من گفتم نمیتوانم این پیشنهاد را بپذیرم برای اینکه ایران وطن من است و به من نیاز دارند در حالی که در آمریکا واقعا به من نیازی نیست. میتوانم در کشورم آنچه یاد گرفتهام را تدریس کنم. در این بازه زمانی باتوجه به اینکه هواپیمایی ایران اعتصاب کرده بود و وضعیت مناسب نبود، چون بورسیه بودم به سختی بلیتی خارجی پیدا کردم و به ایران برگشتم و درست یک ماه بعد انقلاب اسلامی به ثمر رسید. یک سال یا یک سال و نیم در دانشگاه فارابی مشغول به تدریس بودم که انقلاب فرهنگی شد و تمام دانشگاهها را تعطیل کردند و...
بعد از انقلاب فرهنگی شما به دانشگاه تهران رفتید؟
خیر؛ مهدی فخیم زاده به من گفت دوره فیلمهای قبل از انقلاب گذشته و دیگر آن فیلمها را نمیسازند، حاضری در سینما کار کنی؟ بعد هم سناریویی از رضا میرلوحی به اسم "اشباح" به من داد و گفت یک نقش را من بازی میکنم و نقش دیگر را تو بازی کن، متن هم بسیار قوی است و اگر دوست داری کار کنیم. زمانی که متن را خواندم خوشم آمد واولین فیلم سینمایی که کار کردم همین فیلم بود. سال 60 این فیلم را بازی کردیم و سال 61 اکران شد. هنوز هم فیلم "اشباح" را در کارنامه کاری خودم، به عنوان بهترین اثر سینمایی که بازی کردهام تلقی میکنم.
قبل از فیلم "اشباح" تجربه دیگری در سینما نداشتید؟
چرا داشتم؛ منوچهر انور پیشنهاد داد در سینمایی "شهر قصه" بازی کنم. من گفتم اگر دخل و تصرفهایی در فیلمنامه انجام میدهید که کار خیلی صحنهای نباشد، بازی در این اثر را میپذیرم. وقتی فیلمنامه را خواندم دیدم در شخصیتپردازیها دگرگونی قابل توجهی به وجود آمده و دیالوگها تغییر کرده است و بااینکه بازیگران ماسک داشتند و چهره کسی را نمیدیدیم، من این کار را پذیرفتم و فیلم "شهر قصه" را سال 51 کار کردیم و 52 اکران شد. بعد از این کار سفرم به سوئد و انگلستان و بعد آمریکا آغاز شد. بعد از آن وقتی به ایران برگشتم اولین فیلم حرفهای و حضور جدیام در سینما با فیلم "اشباح" اتفاق افتاد.
بعد از بازی در فیلم "اشباح" و فیلمنامه خوبی که داشت شما به بازیگری علاقهمند شدید یا دلایل دیگری هم وجود داشت؟
با مهدی فخیمزاده تئاتری نوشته اوژن یونسکو را که سالها کارکرده بودیم و او به تلویزیون داده بود، اجرا کردیم. جالب است که او سال 50 این اثر را به تلویزیون برای ضبط ارائه داده بود و سال 58 به ما گفتند میتوانید بیایید کارتان را ضبط کنید، یعنی یک سال بعد از انقلاب! نمیدانم که این اثر از تلویزیون پخش شد یا نه، امابعد از آن سراغ فیلم "اشباح" رفتیم. محمدعلی نجفی کمی بعد به من گفت برای بنیادشهید فیلمی کار میکنیم و اگر دوست داری در این اثر بازی کن. فیلم نه چندان بلندی بود که من همراه با افسانه بایگان درآن بازی کردم. همان زمان فیلم تلویزیونی "دسیسه" را کار کردم که شبیه سینمایی بود، اما برای تلویزیون ساخته شد و بعد از آن دیگر تقریبا کارم به سمت سینما سوق پیدا کرد و فیلمهای "تصویر آخر"، "شبح کژدم" و... را بازی کردم. مدتی بعد دوباره به سمت سریالهای تلویزیونی رفتم و مجموعاً میتوانم بگویم 50 کار در عرصه سینما و تلویزیون در کارنامهام به ثبت رساندم.
آن زمان برای شما مدیوم سینما و تلویزیون فرقی داشت؟
برای من به عنوان کسی که بازیگری را در تئاتریاد گرفته بود، چندان تفاوتی نمی کرد که بازیگری را درچه مدیومی کار کنم. برایم نقشی که میخواستم بازی کنم و داستان مهم بود؛ این که چطور میتوانم واقعا دراین زمینه بهترین کار خودم را ارائه دهم و به عنوان بازیگر خوب ظاهر شوم.
وقتی با هنرمندان قدیمیتر صحبت میکنیم، میگویند فضای تئاتر آنقدر خاص و سنگین بود که حاضر نمیشدند به راحتی تئاتررا با سینما یا تلویزیون عوض کنند. واقعا اینطور بود یا دیدگاهها تفاوت دارند؟
هنوز هم برخی از دوستان هستند که جلوی دوربین سینما خیلی راحت نیستند و ترجیح میدهند روی صحنه تئاتر باشند، ولی من خیلی زود با دوربین سینما اخت شدم و چون قبلا تجربیاتی داشتم به خصوص درانگلستان و با فیلمهای آموزشی که برای بی بی سی میساختند این تجربه را به دست آورده بودم و همانجا با دوربین آشنایی پیداکردم و میدانستم چطور میتوانم با حال و هوای سینما و شرایط آن کنار بیایم. برای من حتی سینما جذابیت بیشتری داشت. تقریبا وقتی سینما را شروع کردم کار تئاتر را رها کردم به این خاطر که فرصت زیادی نداشتم که بتوانم چندین ماه تمرین کنم تا روی صحنه بروم. یکی دو تئاتر را تجربه کردم و به خاطر اینکه تمریناتش طولانی شد و من گرفتاریهای دیگری داشتم، کار به سرانجام نرسید. میتوانم بگویم تلاشم بعد از انقلاب در زمینه سینما و تلویزیون منحصر شد.
با توجه به رشته تحصیلی خودتان، طی این سالها کارگردانی نکردید؟ یا وسوسه نشدید که کارگردانی کنید؟
به این دلیل که مسیر آموزش راپیش گرفته بودم، متوجه شدم در زمینه بازیگری نقصهای فراوانی داریم و ترجیح دادم به جای کارگردانی، بازیگری تدریس کنم. دوستان زیادی بودند که کارگردانی درس میدادند و هنوز هم هستند. من بیشتر به دنبال بازیگری بودم تا کارگردانی. کارگردان از نقطه آغاز تا پایان بیش ازهمه درگیر کار است و نمیتواند به فعالیتهای دیگری بپردازد. من نمیتوانستم این همه زمان را تنها به یک کار اختصاص دهم و از سایر برنامههای زندگیام عقب بمانم؛ من هم ترجمه میکردم، هم کتاب مینوشتم و اگر قرار بود یکی دوسال عمرم را به کارگردانی یک کار سینمایی اختصاص دهم، از تمام برنامههای دیگرم عقب میافتادم.
در کارهای سینمایی که تجربه کردید، بیشتر نقشهایی که بازی کردید خاکستری بودند؛ نقشی که در میانه قرار دارد، نه مثبت است و نه منفی. آیا این نوع کار معمولا جنس متفاوتی دارد و بازیگر را به چالش فرامیخواند؟
از مجموع 50 کاری که من دارم، شاید 7 یا 8 اثر در این فضا بوده است. وقتی علیرضا سمیعآذر میخواست فیلم "پرواز پنجم ژوئن" را بسازد، فیلمنامه را به من داد و گفت هرنقشی را میخواهی انتخاب کن. من دیدم یک قهرمان که پیش برنده و اساس کار است و چالشهای شخصیتی زیادی دارد و از سوی دیگر شخصیت پلیس که بسیار یک بعدی بود و برای من خیلی جذابیت نداشت در این فیلمنامه دیده میشود. بنابراین گفتم همان نقش چالش برانگیز قهرمان را انتخاب میکنم. سمیع آذر تعجب کرد و گفت چرا پلیس را انتخاب نکردی که نقش اول است؟ گفتم میدانم که نقش اول است، اما من نقشش را دوست ندارم. کاراکتر مقابلش برای من جذابتر است چون کاراکتر پیچ و خمهای بیشتری دارد و به اصطلاح درآوردن این نقش برای من سختتر است. من دوست داشتم روی آن کار کنم تا بتوانم نقش را بسازم. ایفای نقش پلیس و اسلحه کشیدن و چهارتا سوال پرسیدن و... که جذابیتی ندارد و هنر نیست! کارهای دیگری هم که به من پیشنهاد شد، با همین رویه انتخاب کردم. نقشهایی که خیلی مثبت هستند، متاسفانه نمیدانم چرا شخصیتپردازی قدرتمندی ندارند و من را قلقلک نمیدهند که ترغیب شوم نقش را بازی کنم و به نظر زیادی ساده میآیند البته در مواردی که نقش مثبت بازی کردهام، شاید آنها هم در این تعبیرم از نقش مثبت میگنجند، اما باز هم کاراکترها چون قوی بودند پذیرفتم و کار کردم مثل تجربیاتی که با مهدی فخیمزاده یا سایر همکاران داشتم. وقتی فیلمنامهای به من میدهند جذابیت کاراکتر و اثر برایم مهمتر از این است که فکر کنم نقش مثبت است یا منفی.
بعد از اینکه به ایران آمدید، باتوجه به مشغلههایی که داشتید، روی صحنه تئاتر نرفتید؟
دکتر محمود عزیزی اثری به اسم "مختار" را آماده کرد و من نقش مختار را بازی میکردم. مدت طولانی تمرین کردیم و قرار بود مثلا اردیبهشت ماه روی صحنه برود و من مجبور بودم خرداد به انگلستان بروم تا با استاد راهنمایم روی پایان نامه دکتری کار کنم. عزیزی گفت مشکلی نیست و با همین روند پیش رفتیم و اردیبهشت ماه هم تمام شد و قرار بود به بازبینی برویم، اما هیچ چیزی از کار آماده نبود. در نهایت من عذرخواهی کردم و گفتم بهتر است جایگزینی به جای من پیدا کنند. با اینکه خیلی کار پیشرفت کرده بود و تقریباً آماده اجرا شده بودیم، نمیتوانستم ادامه دهم به این خاطر که باید حتما به انگلستان میرفتم.
این نمایش روی صحنه نرفت؟
من در این نمایش به صحنه نرفتم، اما عزیزی خودش نقش مختار را بازی کرد و کار اجرا شد.
چه سالی دکتری خواندید و به انگلیس برگشتید؟
سال 71 به دانشگاه واریک انگلستان رفتم و به صورت پاره وقت درس میخواندم. سالی دوبار باید به انگلستان سفر میکردم و یک ماه هم آنجا میماندم و پژوهش میکردم. مجموعاً 6 سال طول کشید و درنهایت پایاننامه را نوشتم اما برای دفاع پایاننامه به من اجازه ندادند به انگلیس برگردم و گفتند دوره بورسیهام تمام شده و باید زودتر دفاع میکردم. پایان نامه من بسیار دشوار بود و زیرنظراستاد راهنمایم کارمیکردم. از آنجایی که استاد ناظرزاده کرمانی نیز استاد راهنمایم در ایران بود، گفتند میتوانم همین جا دفاع کنم ودر نهایت مجبور شدم از پایاننامهای که در انگلستان نوشته بودم، با استاد راهنمایم در دانشگاه تهران دفاع کنم و مدرکم از این دانشگاه صادر شد.
چه زمانی تدریس شما در دانشگاه تهران آغاز شد؟
بعداز انقلاب فرهنگی فیلمهای "اشباح"، "تصویر آخر"، "شبح کژدم" و... را کار کردم و دوست خوبم ناظرزاده کرمانی گفت برای تدریس به دانشگاه بیا و من گفتم که درگیر کارهای سینمایی هستم، اما او اصرار زیادی کرد و گفت به آن کارهایت میرسی، اما ما به تو در دانشگاه واقعاً نیاز داریم و اینگونه زمینه حضورم در دانشگاه تهران از سال 66 آغاز شد و من به صورت پیمانی وارد شدم و خیلی زود مراحل رسمی طی شد. استاد آن زمان خیلی کم بود و دانشگاه واقعاً نیاز داشت و با بازگشایی مجدد دانشگاهها روبه رو بودیم. ماندگاری من در این دانشگاه تا 30 سال بعد ادامه یافت.
در تمام این سالها بازیگری تدریس میکردید؟
هم بازیگری هم کارگردانی.
کدامیک از هنرمندان شناخته شده امروز از شاگردان شما بودهاند؟
تنها میتوانم بگویم در حال حاضر که شبی 150 نمایش روی صحنه میرود، شاید دو سوم بازیگران و کارگردانانش دانشجویان من بودهاند. افراد بسیار خلاقی که کار میکنند و هرکدام صاحب اندیشه و سبک هستند و واقعا دارای معلومات و دانش بالایی شدهاند. اگر بخواهم اسم ببرم تعدادشان بسیار زیاد است، مثلا مهتاب نصیرپور، محمد رحمانیان، ماهایا پطروسیان، اردلان شجاع کاوه، علی دهکردی، امیر دژاکام، اصغر فرهادی، پریسا بختآور، فرشاد فرشته حکمت که خودش در دانشگاه تدریس میکند و دکتری دارد، صادق صفائیان که چندین سال است در دانشگاه تهران تدریس میکند، مجید سرسنگی که از ارکان شایسته دانشگاه تهران است و... اسامی زیاد است و همه شایستگی داشتند و کار میکنند. همین جا اذعان میکنم هر افتخاری که این افراد کسب میکنند، افتخار من است.
با وجود این همه تلاش و رزومه پربار، چرا این روزها کم کار هستید؟
کم کاری من به خاطر مسئولیتهای دانشگاه است که خوشبختانه تقریبا با بازنشستگی من از دو سال پیش به این طرف کم شده و تلاش کردم بازنشستگی اتفاق بیفتد تا در کارهای حرفهای حضور بیشتری داشته باشم. شاید باور نکنید که هر 10 روز یک بار فیلمنامههایی به دستم میرسد که انتخاب کنم. یکی از دلایل وسواسم در انتخاب نقشها به این موضوع برمیگردد که نمیخواهم یک کار ساده معمولی انجام دهم و سابقه پیشین خودم را زیر سوال ببرم.
شما این شانس را داشتهاید که در دهههای طلایی سینما یعنی دهه 60-70 کار کنید و بعد از آن با اینکه ادعا میکنیم تعداد تولید فیلمها بالاتر رفته، اما از نظر کیفیت در دهههای بعدی کارها افت پیدا کردهاند. برخی معتقدند تهیهکنندگان در این مسئله نقش داشتهاند و برخی دیگر فکر میکنند به خاطر رفتن سینما به سمت تجاری سازی این مسئله پیش آمده است. شما به عنوان کارشناس این رشته، فکر می کنید دلیل این رکود و افت سینما چیست؟
این مسئله یک تحول جهانی است. ما در دهههای 50-60 هالیوود هم همین مسئله را داریم. فیلمهایی آن زمان ساخته میشد که امروز یک صدمش هم تولید نمیشود. این مسئله البته ناشی از پیشرفت تکنولوژی نیز هست و نباید این نکته را فراموش کنیم. یادمان نرود که از 20 سال پیش به این طرف تکنولوژی رشد جدیدی پیدا کرد و ماهوارهها و فضای مجازی خودشان را نشان دادند و ارتباطات به گونهای دیگر شکل گرفت. دورانی بود که آن را به دانشجویانم هم میگویم، آن زمان ما فقط کتاب میخواندیم. نه تلویزیون بود و نه موبایلی که سرمان را گرم کنیم. تمام هم و غم ما این بود که کتاب بخوانیم. امروز هم میتوان به کمک تکنولوژی باسواد بود، ولی به قدری سرگرمیها در تکنولوژی زیاد شده که زمان و زمینه را برای مطالعه بیشتر از نسل جوان گرفته و نسل جوان دنبالش نمیرود. حوصلهها کمتر شده است. امروز خانوادههای ما حوصله ندارند به دیدن فیلمهای عمیق فلسفی در سینما بروند بلکه میخواهند تفریح کنند. شاید به این دلیل که مسائل اقتصادی به آنها فشار میآورد زیاد نمینشینند موضوعات پیچیده را تحلیل کنند و میخواهند سهلترین موضوعی که دم دستشان است را ببینند و براساس آن بخندند، تفریح کنند و... این سلیقه تماشاگر است که بنیان سینما و تئاتر ما را میسازد. اگر اثری هنری تولید میشود برای مردم است نه در و دیوار! تماشاگر ما مردم عام هستند البته که گفته میشود از نظر کیفی و دریافت، اثر هنری باید سطح جامعهاش را ارتقاء دهد، منتها این ارتقاء دادن باید بسیار باهوشمندی صورت گیرد. ضمن اینکه ما میتوانیم فیلم تجاری بسازیم که مفرح هم باشد، میتوانیم فیلمی براساس اسلوب واقعی هنری تولید کنیم به گونهای که ارزشهای هنری والایی در خود داشته باشد و در عرصه جهانی قبلا این اتفاق زیاد رخ میداد و فیلمهای هنری عالی را در دهههای 50-60 ساختهاند که هنوز هم وقتی نگاه میکنیم، میبینیم ارزشهای هنریاش قابل توجه است. کسانی که به عنوان تهیه کننده در 20 سال اخیر در سینمای ما وارد شدهاند، آدمهای سینمایی نیستند، اما تجاری هستند که حاضرند پولشان را در این عرصه خرج کنند و در ازای هر یک تومانی که خرج میکنند، دو تومان به دست میآوردند و همه تلاششان را میکنند به سود برسند و کاری به محتوا ندارند. وقتی این اتفاق میافتد طبیعی است که فیلمنامههایی نوشته میشود که نظر تجار را جلب کند. آثار روی پرده میروند و از بازیگرانی استفاده میشود که آنها فقط به لحاظ ظاهری برای تماشاگر عام جذابیت دارند و شاید خیلی از آنها دانشی در زمینه بازیگری نداشته باشند، اما از نظر پرکردن گیشه موفق هستند و تهیه کننده حاضر است با این افراد کار کند پس با آدمی که سینمایی نیست فیلم ساخته میشود و نتیجه اینطور میشود که میبینید.
به همین دلایل سطح سلیقه مخاطب پایین آمده است؟
تهیهکنندهای که میبیند با سخیفترین موضوعات ممکن میتواند با تماشاگرش پول بسازد، این کار را ادامه میدهد و تماشاگری که این روزها از بسیاری از مسائل پیرامونش خسته است، این نوع کارها را برای تفریح میپسندد. این افراد به صورت سریدوزی در سینما کارتولید میکنند و متاسفانه در تئاتر هم این مسئله ورود پیدا کرده است و به جرأت میگویم تئاتر ما در 10 سال اخیر با سرعت به سمت قهقرا پیش رفته و در بسیاری از نمایشها من دیدهام که چهرههای مطرح سینمایی را که کمترین دانش تئاتری ندارد روی صحنه بردهاند و ما دیدهایم گیشه را فعال کردهاند و متاسفانه این مسئله در تئاتر اتفاق افتاده و حیف که این داستان ادامه پیدا کرده است. من هشدار میدهم که تئاتر ما به سرعت در حال رفتن به سوی نابودی اندیشههای فرهنگی است.
با ورود چهرههای سینمایی به تئاتر، درآمدها بیشتر شده است و از عنوان تئاتر لاکچری با بلیت 180- 200 هزار تومانی از آنها یاد میشود. آیا این اتفاق آوردهای را برای افرادی که در این بستر کار میکنند خواهد داشت؟
من با تئاتر لاکچری مخالفتی ندارم. همه جای دنیا هم وجود دارد. سالهایی که در انگلیس ساکن بودم، میدیدم نمایشهایی 10-15 سال یا بیشتر روی صحنه میرفتند و حتی خاطرم هست نمایش "بینوایان" جشن 25 سالگی اجرایش را میگرفت! وقتی روی اثری هزینه شده، طبیعی است که بلیت گران قیمتی داشته باشد. وقتی کسی چنین نمایشی آماده میکند قطعاً مخاطبش را همه مردم نمیداند. نمایشهایی در لندن اجرا میشد که 100- 150 پوند هزینه بلیتش بود وبیشتر هم توریستها یا افراد متمول طرفدارش بودند. در این آثار جنبه سرگرمی و تجملی بودنش برجنبه هنریاش میچربد و به همین دلیل تماشاگرش هم همینطور است. من دو تئاتری که با این ماهیت در ایران ساخته شد را دیدم و به جرأت میتوانم بگویم آنهایی که در سالن بودند، واقعا بیننده تئاتر نبودند و بیشتر برای تفریح آمده بودند واهالی تئاتر به حساب نمیآمدند. کسی که سازنده این نوع تئاتر است به این دلیل که هزینه زیادی کرده بلیت گران قیمتتری هم دارد و این مسئله بسیار طبیعی است. مخاطبان دیگر، میتوانند تئاترهای دیگر را با قیمت بسیار کمتری تماشا کنند. در تئاتر ما هردو مدل وجود دارد و من مخالفتی با هیچ کدام از آنها ندارم.
با این حساب نمیتوانیم بگوییم پول در هنر تئاتر و سینما نیست و کسانی که در این عرصه فعالیت میکنند میتوانند درآمد خوبی هم داشته باشند؟
وقتی صحبت از پول و درآمد میکنیم، باید در نظر بگیریم که افراد انگشت شماری هستند که در سینما و تئاتر پول کافی به دست میآورند. در عرصه تئاتر چندین هزار نفر فعالیت میکنند و روی صحنه میروند و هیچ درآمد مالی ندارند وفقط با عشق کار میکنند. در سینما نیز این مشکل وجود دارد و دستمزدها اندک است. به غیر از تعداد کمی که ستاره شدهاند و دستمزدهایشان بالاست، باقی هنرمندان مجبورند به دستمزد ناچیز اکتفا کنند. علی رغم اینکه سالیان سال هم در سینما تجربه میکنند و چهره شدهاند، اما چهرهایی نیستند که تهیه کننده برای آنها پول بدهد و اگر کمی دستمزد بالاتر بخواهند، تهیه کننده سراغ کس دیگری میرود. سینما حرفه بیرحمی است. افرادی که در سینما پول سازند، پول هنگفتی دادهاند تا چهره شوند، اما هر چیزی تاریخ انقضا دارد. برخی از چهرهها بودهاند که دیگر جایگاه قبلی را در سینما ندارند و مجبورند با دستمزد کم، کارشان را در سینما ادامه دهند. حتی اگر چهرههای جوانتری هم بیایند و دستمزد قابل تأملی به آنها تعلق بگیرد، بعد مدتی باز چهره جدیدتری میآید و نه تنها دستمزد بالا نمیخواهد بلکه کمکی به تولید اثر نیز میکند و تهیه کننده ترجیح میدهد که آن چهره مطرح با دستمزد بالا را کنار بگذارد و از آن چهره جدید کم خرج استفاده کند.
در تمام سالهایی که در سینما کار کردید، آنقدری که باید از شما قدردانی شد؟
قدردانی موضوعی نسبی است. برای من قدردانی مردم مهمتر از این است که مثلا جایزه بگیرم یا تشویق شوم و... در طول سالهای زیادی که کارکردهام، حداقل در چهار دهه اخیر، در بیش از 200-300 جشنواره به عنوان داور حضور داشتهام و جوایزی به افراد دادهام و در عرصه سینما هم این اتفاق افتاده است، اما خودم هیچگاه کاری انجام ندادهام که برایش جایزهای بگیرم و هدفم این نبوده است. من آدمی دانشگاهی هستم و به بازی فکر میکنم و کارم تجارت نیست. شاید یکی از دلایلی که انتخاب کردن را برای من سخت کرده است همین باشد و کارهایی را که درعرصه سینما داشتهام یا خواهم داشت را با وسواس انتخاب کردهام. ظرایف علمی کارها همیشه برای من مهمتر از این بوده است که بخواهم به پول فکر کنم.
در آستانه نوروز قرار داریم و در اغلب منازل سفره هفت سین ایرانی برپاست. شما با کدام یک از سینهای هفت سین ارتباط بیشتری برقرار میکنید و دوستش دارید؟
فکر میکنم با سیب ارتباط بهتری دارم نه به این دلیل که هر روز یک سیب میخورم، به خاطر این که خواص بسیار زیادی دارد، بویش جذاب است و از ابوالبشر تا امروز مطرح بوده و رنگهای بسیار زیبایی دارد و اصولا سیب برای من رب النوع است. همیشه دوستش داشتم و به آن عشق میورزم.
بهترین عیدی که دریافت کردید از چه کسی و چه چیزی بوده است؟
هیچ عیدی بالاتر از عیدیهایی که از مادرم گرفتم نبوده است، نه به لحاظ مالی بلکه به لحاظ معنوی. همیشه با عشق و علاقه از دست او عیدی میگرفتم و دستش را میبوسیدم و تا زمانی که در قیدحیات بود، این مسئله وجود داشت. عیدیهای دیگری که از پدر یا پدربزرگم گرفتم نیز بسیار خوب بود و در خاطرم هست. همه عیدیها جذابیت داشته و همه را در یک قفسه تاریخ میگذارم، اما عیدیهایی که از مادرم گرفتم ماجرایش فرق دارد. خیلی سخت است به این سوال پاسخ بدهم که واقعا بهترین عیدی کدام بوده است ولی فکر میکنم کتابی که پدرم به من هدیه داد و خودش آن را از پدربزرگش گرفته بود، یکی از بهترین عیدیهایی بود که دریافت کردم. این کتاب جنبه خطی داشت و قضیه مربوط به سالها پیش است. با این که تلاش کردم بسیار خوب ازآن مراقبت کنم، سالهایی که از ایران رفتم کتاب ناپدید شد و الان نمیدانم چه اتفاقی برایش افتاده و کجاست. آن کتاب مباحث اخلاقی خوبی داشت و پدرم توصیه میکرد آن را بخوانم و واقعا هم خواندم و لذت بردم. کتابی که بسیار به من کمک کرد و در بسیاری از لحظات به یادش میافتادم و مفاهیمش آرامش بخش بود.
بهترین عیدی که خودتان به دیگران دادید، چه بود؟ اصلا اهل عیدی دادن هستید؟
زیاد اهل عیدی دادن نیستم. نه به این دلیل که دلم نخواهد عیدی بدهم، بلکه واقعا نمیدانم به چه کسی چه چیزی باید هدیه بدهم. شاید به این دلیل که دوست نداشتم عیدی به کسی بدهم که ارزش مادی و معنوی زیادی برایش نداشته باشد. اما به هر حال هرسال فکر میکنم به چه کسی چه چیزی باید هدیه بدهم و این سنت را دوست دارم و تا امروز هم این کار را کردهام.
در خانهتان سفره هفت سین چیده میشود؟
بله من علاقهمندم این کاررا انجام بدهم. شاید خیلی سفره مفصلی نباشد، ولی همانطور که در بسیاری از خانههای ایرانی هفت سین برپا میشود، در خانه ما هم هفت سین چیده میشود.
خودتان سفره را چیدمان میکنید یا همسرتان؟
خودم این کار را انجام میدهم به این دلیل که باید روحیات آرتیستیکی در آن وجود داشته باشد.
به سفره هفت سین چه نگاهی دارید که میگویید باید آرتیستی باشد؟ چه المانهایی در آن به کار میبرید؟
سفره هفت سین حس مثبتی دارد و روحیه جدید را درهرشخص و خانواده ایجاد میکند. سفره هفت سین یک نوید است و خیلی به فلسفه آن کاری ندارم، اما احساس میکنم چون از دیرباز و چندین قرن پیش به مارسیده، این پشتوانه تاریخی، شادابی را در من به وجود میآورد و به محض چیدن سفره هفت سین حس میکنم چندصدساله هستم.
سال 97 برای شما چطور گذشت؟
در سال 97 اصلا فیلم کار نکردم، ولی در این سال بعد از شروع دوره بازنشستگی، نگارش سه چهار کتاب را آغاز کردم و به صورت موازی آنها را پیش میبرم و هرروز هم این کار را هم در خانه و هم در دانشگاه انجام میدهم و خوشحالم که فرصت کار روی آنها فراهم شد.
آرزوی شما برای خودتان و مردم در سال 98 چیست؟
برای هموطنانم سالی پربار آرزو میکنم و امیدوارم سختیها به پایان برسد و کسانی که مسئولیتی در عرصه هنردارند، واقعا بخواهند نمایش به سمت و سوی کار فرهنگی قابل اتکا پیش رود و جلسات حرفهای تشکیل دهند و از صاحب نظران کهنه کار مشاوره بگیرند تا شاید از مخمصههای فرهنگی که این روزها شاهدش هستیم بیرون بیاییم.
و سخن آخر؟
جوانان علاقهمند به نمایش که به دانشگاهها و آموزشگاهها میروند، حتما به این مسئله فکر کنند که خیلی خوب است وقتی درحال آموزش و تحصیل هستند، نمایشهایی را با دوستانشان کار کنند تا بعد از فارغ التحصیلی آثار خوبی روی صحنه ببرند و ما شاهد باشیم آثاری با فکرهای نو اجرا میشوند؛ هرچند بازخورد اقتصادی خوبی ندارند، ولی میتوانند کمک کنند اذهان عمومی به سمت فرهیختگی رود و هنر جامعه تعالی پیدا کند.