سرویس تجسمی هنر آنلاین: آرمان استپانیان از جمله عکاسان سرشناس ایران است که در سال‌های بعد از انقلاب اسلامی در کنار افرادی چون کاوه گلستان، سیف‌الله صمدیان، یحیی دهقان‌پور دریچه‌هایی جدید را در جهان عکاسی ایران به وجود آوردند. استپانیان که سومین نمایشگاه انفرادی عکس خود را در شصت سالگی برگزار کرده، می‌گوید: "اولین نمایشگاه انفرادی‌ام را در 44 سالگی برپا کردم. من در این سن همچنان می‌ترسم که نمایشگاه انفرادی برپا کنم، آن‌وقت جوانان 20 و چندساله در سال چند نمایشگاه انفرادی برگزار می‌کنند."

او که معتقد است بدون هیچ‌گونه شکی هنر عکاسی، هنر قرن 21 است مجموعه "آرامستان" خود را که در گالری افرند به نمایش گذاشته حاصل حضور خود در پنجاه سال قبل می‌داند.

او می گوید: "مفهوم این عکس‌ها مرگ نیست بلکه تولد دوباره عکس در زمان حال است."

در آخرین روزهای پاییز و در آستانه عید کریسمس میهمان این عکاس ارمنی کشورمان در هنرآنلاین شدیم تا با او درباره جهان عکاسی‌اش گفت و گو کنیم.

 

بگذارید در ابتدا به آخرین نمایشگاه آثارتان که در گالری افرند برپاست بپردازیم. من وقتی عکس‌های مجموعه "آرامستان" را دیدم، قبل از آن‌که بخواهم وارد تحلیل فرم و زیبایی‌شناسی عکس‌ها شوم، یک درگیری خیلی فلسفی داشتم و یاد سخنان سوزان سانتاگ و رولان بارت افتادم که وقتی حرف از عکاسی می‌شود، معمولاً حرف از آن‌ها نیز به میان می‌آید. به نظرم عکس‌های نمایشگاه یک نگاه اپیکوری داشتند که می‌گفتند ما باید زودتر مرگ را  آن هم در وجهی زیبا تجربه کنیم. ما خیلی تلاش داریم که مرگ را از خودمان دور کنیم ولی مرگ مهم است چون وقتی ما نیستیم، مرگ حضور پیدا می‌کند. از طرفی موریس بلانشو هم درباره مرگ صحبت‌های عجیبی دارد او می‌گوید «آزادی زاییده مرگ است» از طرفی سوزان سانتاگ عکاسی را نسبت به نقاشی برتر می‌داند و می‌گوید آن چیزی که در برابر عدسی دوربین قرار می‌گیرد، وجه میرا یا نابودشده‌ای است که استمرار پیدا می‌کند. در حقیقت ما میراندن مرگ را به تصویر می‌کشیم. "آرامستان" برای من چنین شکل و شمایلی داشت. من احساس کردم که عکس‌های شما روایت می‌کند که مرگ دلنشین است.

این عکس‌ها مجموعه اول عکاسی‌های من و برای 16،17 سال پیش است. تمام شخصیت‌پردازی‌های عکس‌های من در گالری افرند، کار خود من است. یعنی من بچه، زن و مرد پیر یا عروسی که شما در عکس‌ها می‌بینید را با ذهنیت خودم تعریف کرده‌ام و گفته‌ام که هر کدام آن‌ها چگونه آدمی بوده‌اند. عنوان "آرامستان" را خانم رویا مشعوف مدیر گالری افرند و آقای شلمانی انتخاب کردند که خیلی کلمه خوبی است ولی مفهوم این عکس‌ها مرگ نیست بلکه تولد دوباره عکس در زمان حال است. من اصولاً مرگ را یک جور دیگر می‌بینم و معتقدم که این عکس‌ها بازنگری روحیات آدم‌ها در حضور امروز آن‌هاست.

یعنی قصد داشتید مرگ را از بستری تاریخی به زمان حال فرا بخوانید؟

من عکاسی را با تاریخ عکاسی ایران در سال 67 شروع کردم و به جرأت می‌توانم بگویم که بعد از محققینی نظیر مرحوم دکتر یحیی ذکا، دکتر طهماسب‌پور، خانم دمندان و... مجموعه خیلی خوبی از تاریخ ایران دارم. یک روز در بحبوحه درگیری شدیدی که با تاریخ ایران داشتم، در محله سرآسیاب دولاب به سر خاک پدرم رفته بودم که در آن‌ محله به عکس‌های آنتوان سوریوگین خیره شدم. همسر آنتوان سوریوگین که از عکاسان دوره ناصری بود با خانواده پدری من فامیل بودند. از بازماندگان سوریوگین هم هنوز در میان ارامنه خودمان در تهران وجود دارند. من پیش‌تر که پدرم نیز عکاسی می‌کرد، اصولاً با عکس‌ درگیر بودم. در همان حال از خودم پرسیدم ، آن زمان کسی که شال و کلاه می‌کرد و به استودیو عکاسی می‌رفت و در آن‌جا عکاس از او عکسی را می‌گرفت، تا حدی فکر می‌کرد که آن عکس روی سنگ قبرش می‌رود؟ امروز دیگر هیچکس این فکر را نمی‌کند چون یک ذهنیت مریض است. من با همین اندیشه کارم را شروع کردم.

آرمان استپانیان

یعنی این نگاه امروز دیگر برای شما معنای خودش را از دست داده است؟

من گه‌گداری از دانشجویانم عکس می‌گیرم و می‌گویم که آن را تعریف کنند. هر کسی در زمان حال از عکس خودش تعریفی دارد و دختر و پسر بنابر ویژگی‌های درونی‌شان به جزئیات عکس‌شان دقت می‌کنند و نظر می‌دهند. سپس من به آن‌ها می‌گویم که همین عکس را با ذهنیت حالا ولی در 5 سال بعد ببینید و برای من تعریفش کنید. آن زمان دانشجویان به من می‌گویند که یادش بخیر، این عکس را آقای استپانیان از من گرفته! چقدر روز خوبی بود. در ادامه می‌گویم که این عکس را با ذهنیت الان در 50 سال بعد ببینید. در آن صورت می‌گویند که آقای استپانیان عکاس خوبی بود، خدا او را بیامرزد. همه این عکس‌هایی که در نمایشگاه "آرامستان" دیدید، حضور من در 50 سال قبل است، زمانی که این آدم‌ها مرده‌اند. من جامعه‌شناس و انسان‌شناس نیستم و تفسیر مرگ نمی‌کنم، فقط یک فکر سورئال به ذهنم آمده و آن را کار می‌کنم. این مجموعه 68 عکس دارد که 15 تای آن در نمایشگاه "آرامستان" به نمایش درآمده است. هر کدام این 68 عکس، تفسیر خودشان را دارد. مثلاً من به دست یکی از شخصیت‌ها ورق بازی داده‌ام که به چهره او می‌خورد قمارباز باشد یا یک پیرزن را با بدن خودش در میان عکس‌ها گذاشته‌ام که به یاد دوران جوانی خودش است. همچنین عکس‌ زنی را می‌بینید که در آینه به خودش نگاه می‌کند و لبخند می‌زند. این ذات زنان است که پروفایل خود را در آینه نگاه می‌کنند و چهره‌شان را آنالیز می‌کنند. در میان عکس‌های من یک عکس هم وجود دارد که در آن یک خط قرمز روی صورت یک زن کشیده شده، در آن‌جا من حس کردم آن آدم را کشته‌اند. من تمام عکس‌ها را بر اساس کاراکتر روانی مردان و زنان در فریم‌های مختلف نمایش دادم. این‌ عکس‌ها آنالیز روحی، ذهنی، شغلی و عاطفی 40،50 سال قبل است.

خاصیت عکس چیست که پس از 5 سال یک تفسیر دارد و پس از 50 یا 100 سال یک تفسیر دیگر؟ با توجه به آن‌که تصویر هیچ‌وقت تغییر نمی‌کند و ثابت است، به نظر می‌آید که تغییر روند فکری جامعه باعث می‌شود که تفسیر متفاوتی از عکس 5 یا 50 سال قبل صورت بگیرد. در حقیقیت اگر یک عکس در دوره‌های مختلف با نگرش‌های مختلف تفسیرپذیر می‌شود به خاطر فضای هنری آن دوره است. 17 سال پیش که شما این مجموعه را عکاسی کردید، تصویری از یک فرد را در آن‌جا دیدید که شاید 50 سال قبل زندگی می‌کرد.

آن شخصیت الان برای من زندگی می‌کند چون من به آن زندگی داده‌ و روحیاتش را تعریف کرده‌ام. هیچ فرقی نمی‌کند که آدم نقاشی یا عکاسی کند و یا مجسمه بسازد، مهم روحیه شخصی یک آدم است که شخص هنرمند آن را تعریف کرده است. من بدون هیچ‌گونه شکی می‌گویم که هنر قرن 21 هنر عکاسی است. الان در فیلم، سریال، موسیقی و... عکس خیلی مطرح است. الان عکس را به فیلم تبدیل می‌کنند و شاید حتی فیلم به عکس تبدیل می‌شود. نمونه این کار را سرگئی پاراجانف انجام می‌داد، او با تصاویر ثابت فیلم می‌ساخت. تعریف عکس برای من یک چیز مقدس است. من تعریف عکس را خیلی جامع‌تر از این تعریف‌هایی می‌بینم که در خیلی جاها مطرح می‌شود. به عقیده من عکسی که در آن انسان وجود نداشته باشد، نمی‌تواند تعریف عکس داشته باشد. طبیعت، فرم در عکس، حرکت در عکس و... عکس نیستند. در عکس حتماً باید تصویر انسان دخیل باشد. این دیدگاه من است و خیلی‌ها می‌توانند آن را رد کنند و تعریف خودشان را داشته باشند. وقتی شما از زلزله عکس می‌گیرید، باید زیر آن یک متنی باشد ولی تصویر یک انسان چنین ضرورتی را نمی‌طلبد.

آرمان استپانیان

چرا امروز عکس را هنر مطلق قرن 21 می‌دانید؟

تاریخ هنر نقاشی به 600 سال قبل برمی‌گردد و مجسمه‌سازی و تئاتر حتی سابقه خیلی بیشتری از آن دارند، در حالی که فیلم یک هنر جوان است و عکاسی فقط 165 سال عمر دارد. عکاسی نسبت به نقاشی، تئاتر، موسیقی و مجسمه‌سازی خیلی جوان است. خوش‌بختانه عکاسی خیلی سریع دارد پیش می‌رود ولی هنوز خیلی کار دارد که به تکامل برسد. عکاسی در دهه 1840 به وجود آمد که در آن زمان در نقاشی، مجسمه‌سازی و تئاتر اوج امپرسیونیسم و در موسیقی اوج رمانتیسم بود. نقاشی در دوره ون گوگ و پل گوگن به نقطه‌گذاری تبدیل شده بود و در نقاشی‌ها پوانتیلیسم و تفسیر رنگ وجود داشت. مثلاً رنگ آبی را در کنار رنگ قرمز می‌گذاشتند تا تداعی رنگ بنفش را کند و ترکیب رنگ‌های زرد و سبز نیز همین‌طور. این‌ها همه تفسیرهایی بود که هنرمندان برجسته آن دوره اروپا روی ترکیب رنگ داشتند. چندی بعد این رویکرد به بن‌بست رسید و لزوم ثبت سریع‌تر ذهنیت احساس می‌شد.

اکنون ما می‌خواهیم به واسطه یک تصویر خیلی سریع زیبایی‌شناسی‌مان را وسعت داده و از آن اطلاعات کسب کنیم. اصلاً ما به عکس رجوع می‌کنیم که دنیا را تفسیر کرده و آن‌ را برای خودمان معنی‌دار کنیم. پروسه خلق یک نقاشی خیلی طول می‌کشد و اصلاً ممکن است تا وقتی آن نقاشی خلق می‌شود، یک اتفاق جدیدی رخ بدهد و تأثیر نقاشی را از بین ببرد.

زمانی که عکاسی آمد، مونوکروم (سیاه و سفید) بود تا در ادامه به عکاسی رنگی و دیجیتال رسید. به نظرم عکس هر کسی گرفته شود، ارزشمند است و می‌توان آن را تفسیر کرد. الان دوربین دیجیتال جوری عکس می‌گیرد که اصلاً اشتباه در آن نیست و کسی نمی‌تواند با آن عکس بد بگیرد. همین عکس‌های سلفی شاید به نظر خیلی‌ها مسخره باشند ولی خیلی خوب هستند. عکس دارد بیشتر ارزش پیدا می‌کند و خواهد کرد.

چرا آثار نمایشگاه آرامستان را پیش‌تر در این 17 سال به نمایش نگذاشتید؟

مجموعه عکس‌های من در گالری افرند، پیش‌تر در سال 1380 به همراه آثار 17 نفر از عکاسان ایرانی نظیر مرحوم کاوه گلستان، بهمن جلالی، آقای رازدشت،  صادق تیرافکن و... در موزه پاریس نمایش داده شد. همچنین این مجموعه در گالری سیحون (سال 81)، در گالری سوفیتل لوکزامبورگ (سال 82)، در گالری راه ابریشم (سال 84) و در ایالت‌های مختلف آمریکا نیز نمایش داده شده است. دکتر یحیی ذکا اولین مجموعه‌دار عکس ایران بود ولی من در دی‌ماه سال 69 تاریخ عکاسی ایران را به روی دیوار موزه هنرهای معاصر بردم. عکاسی ایران مدیون کاوه گلستان، پریسا دمندان، یحیی دهقان‌پور، بهمن جلالی و عباس عطار است. ما در دهه‌ 70 و اوایل دهه 80 خیلی کار کردیم ولی متأسفانه در ایران تحقیق و چاپ کتاب وجود ندارد که بخواهد آثار ما را ثبت کند. کشورهای سوئد، اتریش و فرانسه نگاه خیلی خوبی به عکاسی دارند. 4،5 ماه پیش یک دانشجوی دکترای دانشگاه وین به منزل من آمد و گفت که پایان‌نامه دکترایش روی آثار من است. در دانشگاه‌های ایران هم خیلی‌ها روی کارهای من پایان‌نامه نوشته‌اند ولی متأسفانه‌ها پایان‌نامه‌های‌شان انتشار پیدا نمی‌کند.

هر ساله حدود 150 تا 200 نفر در رشته عکاسی از دانشگاه‌های ایران فارغ‌التحصیل می‌شوند. این افراد چه چیزی بلد هستند؟ 4 سال تخصصی‌کردن رشته عکاسی در دانشگاه‌ها اشتباه است. اصلاً سیستم برنامه‌ریزی هنر ما اشتباه است. یک دانشجوی لیسانس عکاسی خیلی از چیزهایی که باید بداند را نمی‌داند و در عوض چیزهایی را می‌داند که لازم نیست بداند. الان خیلی‌ها به دنبال گرفتن مدرک فوق‌لیسانس هستند تا استاد شوند، در حالی‌که چنین تفکری اشتباه است. به طور کلی آموزش هنر و تعلیمات اجتماعی در این مملکت اشتباه است.

من هر سال حداقل یک بار به ارمنستان می‌روم و آرتیست‌های آن‌جا را هم می‌بینم. اولین بار حدود 25 سال پیش در سال 91 میلادی به ارمنستان رفتم. در آن‌جا دانشجوهای خیلی مستعدی وجود داشت ولی شاید باورتان نشود که خیلی‌های‌شان پیکاسو را نمی‌شناختند. آن‌ها شناخت کافی از آرتیست‌های روسی داشتند ولی به خاطر فضای سوسیالیستی حاکم بر جامعه، نمی‌توانستند نسبت به آرتیست‌های اروپایی و آمریکایی شناخت پیدا کنند. الان شرایط جامعه ایران هم به همین شکل است و فضای بازی برای شناخت شخصیت‌های برجسته جهانی وجود ندارد. چندی پیش در تلویزیون می‌گفت که قرار است در مدارس اسناد لانه جاسوسی در مقطع دبستان برای دانش‌آموزان تدریس شود. این اتفاق اشکالی ندارد ولی باید بقیه تاریخ را هم به مردم یاد دهند.

یکی از پتانسیل‌های برجسته عکس این است که تاریخ را در فشرده‌ترین حالت ممکن روایت می‌کند.

بیش از روایت تفسیر پذیری آن اهمیت دارد. به نظرم تصویر خیلی مهم‌تر از متن است چون هم می‌توانید خودتان آن را تفسیر کنید و هم تفسیرهایی که برای آن نوشته شده را بخوانید. چند روز پیش بی بی سی فارسی مستندی از آنتوان سوریوگین را نشان می‌داد و مدام در مورد آن مزخرفاتی را سر هم می‌کرد. در آن مستند یک عکس منتسب به سوریوگین از مردی با ریش‌های بلند در شن‌های شمال نشان داده می‌شد که بی بی سی فارسی آن را شکنجه قدیم در ایران تفسیر می‌کرد! اولاً این عکس برای آنتوان سوریوگین نبود و به آقا رضا عکاس‌باشی اختصاص داشت. دوماً این عکس مربوط به تفریح یک آدم در سواحل شمال بود که او را با شن پوشانده بودند. من متن آن را دارم که روی عکس با دست‌خط دوره قاجاریه شرح عکس نوشته شده است. چه کسی باید این عکس‌ها را برای شبکه بی بی سی یا هر شبکه دیگری که در دنیا وجود دارد تفسیر کند؟ البته در ایران معاصر به فیلم‌ها و عکس‌ها تفسیرهای متفاوتی داده می‌شود.

آرمان استپانیان

آقای استپانیان شما خیلی کمتر آثارتان را به نمایش در می‌آورید. دلیلی این فاصله میان نمایشگاه‌هایتان چیست؟

من الان نزدیک 400 اثر قابل ارائه دارم که می‌توانند روی دیوار بروند ولی از میان این 400 اثر، 300 تای آن قابل نمایش نیست چون مجوز نمی‌گیرند. من عقیده دارم که این آثار بالأخره یک روزی نمایش داده می‌شوند ولی این‌که چه زمانی باشد، مشخص نیست. البته گه‌گداری آن‌ها را در خارج از ایران به نمایش می‌گذارم. ببینید یک عکس نیمه‌ برهنه از نظر وزارت ارشاد نرمال است. اصولاً آن‌ها نمی‌گویند که چرا آن عکس را گرفته‌ای، بلکه می‌پرسند این شخص که عکسش را گرفته‌ای کیست؟ از زیر بار یک نقاشی می‌شود در رفت ولی عکس چون رئال است، نمی‌توان پشتش را خالی کرد. یکی از دردهای عکاسی همین واقعی‌بودن آن است.

و شاید ویژگی واقعی بودن یکی از مزیت‌های عکاسی باشد.

شاید این‌طور باشد.

هر چقدر هنر به زندگی مردم نزدیک‌تر می‌شود، مردم هر آن‌چه که می‌بینند برای‌شان جذاب‌تر و قابل‌پذیرش‌تر می‌شود. اخیراً مطالعه‌ای داشتم که در آن گفته شده بود امروزه مردم در همه جای دنیا حتی در ایران به مستند گرایش بیشتری پیدا کرده‌اند و اخیراً آن‌قدر که گرایش به سمت مستند وجود دارد، به سمت تصاویر تخیلی یا انتزاعی نیست.

این نکته کاملاً درست است. من می‌خواهم بگویم که هنرمندان مملکت ما تنگناهایی دارند که باید برطرف بشود. الان پسر من نوازنده بیس است و مدام با دوستانش جمع می‌شود و در زیرزمین می‌نوازد. چرا باید این اتفاق در زیرزمین بیفتد؟ مگر کاری غیر از ساز نواختن انجام می‌دهند؟ من اخیراً علاوه‌بر عکاسی، نقاشی هم انجام می‌دهم ولی مدام با خودم فکر می‌کنم که این آثار را باید در کجا به نمایش بگذارم؟ چند سال پیش خیلی اتفاقی در خیابان یک دعوایی صورت گرفت که من دوربینم را درآوردم و شروع به عکاسی کردم. در حین عکاسی یک عینک گران‌قیمت داشتم که به زمین افتاد و زیر دست و پا له شد. خلاصه چندی بعد عکس‌هایم را پیش آقای سیف‌الله صمدیان بردم و گفتم که این عکس‌ها چطور است؟ ایشان گفت مهم این است که عکس‌ها را گرفتی، این‌که ضرر کردی اهمیتی ندارد. الان شرایط این‌گونه است و هنرمند باید خودش لذت ببرد.

همه مردم باید ارزش هنرمند را بدانند و نگویند که مگر فلانی چه‌کار کرده که باید احترام داشته باشد؟ این چه حرفی است؟ شما وقتی یک هنرمندی را می‌شناسید، فارغ از کیفیت کارش حتماً یک کاری کرده که نامش برای‌تان آشنا است. چرا می‌گویند مگر عباس کیارستمی چه کرده که مهم است؟ عباس کیارستمی الکی عباس کیارستمی نشده است. همان فیلم "خانه دوست کجاست؟" ایشان به اندازه تمام تشکیلات تاریخ معاصر ما می‌ارزد. نوشته‌های پرویز تناولی و پیلارام و کاه‌گل‌های مارکو گریگوریان نیز همچین حالتی دارند. این‌ها ارزشمند و تاریخ‌ساز هستند.

آرمان استپانیان

آقای استپانیان از صحبت‌های  شما این‌گونه بر می‌آید که مجموعه "آرامستان" تنها مجموعه اثری است که مجوز نمایش می‌گیرد و امکان برپایی نمایشگاه دیگری از شما خیلی کم است.

روز جهانی صلح در فرهنگسرای نیاوران به من گفتند که آقای استپانیان اثری راجع به صلح دارید؟ من گفتم اثری دارم که شما می‌توانید روی آن تعریف صلح هم داشته باشید ولی تعریف من از آن لزوماً صلح نیست. آن عکس مربوط به چهره خودم بود که در یک منظره پاییزی و رو به خورشید گرفته بودم. وقتی که مسئول فرهنگسرا آن عکس را دید، سریعاً گفت خوب است و عکس را برداشت و برد. نمونه بارز این اتفاق آقای درهاکوپیان است. ایشان 40 سال هیچ نمایشگاهی برگزار نکرده بود. دلیلش چه بود؟ از چه چیزی می‌ترسید؟ من از هیچ چیزی ترس ندارم و همیشه هم حرفی که لازم باشد را می‌زنم، بدون آن‌که برایم مهم باشد که حرف‌هایم چه عواقبی دارد. در همه جای دنیا همین وضعیت وجود دارد. الان دولت تنها از یک سری افراد خاص اثر هنری خریداری می‌کند. دولت آثار حدود 80 درصد از هنرمندان را اصلاً نمی‌خرد. البته اشکال ندارد، بگذارید این افراد آن‌قدر نقاشی خط بخرند و به خانه‌های‌شان ببرند.

یعنی این اتفاق به نظرتان هنر را به سمت یک جنس از نابودی می کشاند؟

هنر ایران نابود نمی‌شود ولی به انزوا می‌رود. ریشارد اشتراوس یک آهنگساز آلمانی است که پخش و فروش قطعاتش در اسرائیل ممنوع است چرا که وی ضد یهود و فاشیسم است. با این‌وجود همچنان آثار او در اسرائیل پیدا می‌شود چون نمی‌شود جلوی پخش اثر هنری را گرفت. در ایران هم چنین وضعیتی وجود دارد و اگر آثار یک هنرمند اجازه پخش نداشته باشند، باز هم مردم به آن آثار دسترسی پیدا می‌کنند. می‌خواهم بگویم که پایداری سیاسی با پایداری هنری فرق می‌کند. در شرایط فعلی، معضل اصلی کشور ایران مسئله رشد فرهنگی است که دائماً دارد در جا می‌زند. الان اگر شما به گالری‌گردی در سطح شهر تهران بروید، می‌بینید که هیچ‌ چیزی در گالری‌ها وجود ندارد.

این اتفاق به چه دلیل رخ می دهد؟

همسر من مدیر کودکستان ارمنی‌های تهران و فارغ‌التحصیل رشته روان‌شناسی دانشگاه تهران است. ایشان می‌گوید که از نظر روان‌شناسی، سن فراگیری انسان از بین 20 تا 30 سالگی، سن تحقیق از 30 تا 40 و سن بازدهی از چهل سالگی به بعد است. با این‌وجود ما جوانانی را در کشورمان داریم که آن‌چنان در مسائل هنری و یا سیاسی اظهارنظر می‌کنند که گویا عالم و بالغ هستند. به نظرم هر کسی حق دارد در مورد هنر و سیاست اظهارنظر کند ولی علم می‌گوید که او باید دوره فراگیری را گذرانده و به سن بازدهی برسد.

من اولین نمایشگاه انفرادی‌ام را در 44 سالگی برپا کردم و نمایشگاه "آرامستان" در گالری افرند، سومین نمایشگاه انفرادی من در 60 سالگی است. من در این سن همچنان می‌ترسم که نمایشگاه انفرادی برپا کنم، آن‌وقت جوانان 20 و چند ساله در سال چند نمایشگاه انفرادی برگزار می‌کنند. اصولاً برای برگزاری یک نمایشگاه انفرادی باید ابتدا 10 سال پشت سر هم در نمایشگاه‌های گروهی شرکت کرد ولی این اتفاق در ایران رخ نمی‌دهد. آقای عزت‌الله انتظامی فیلم سینمایی گاو را در 45 سالگی بازی کرد و از آن‌جا قدرت خودش را در بازیگری نشان داد. خیلی‌های دیگر نظیر آقایان نصیریان و بیضایی نیز بعد از 40 سالگی شناخته شدند.

آرمان استپانیان

شاید آرتیست‌های جوان مکانیزم این کار را نمی‌دانند. این اتفاق الان گریبان خیلی از هنرهای دیگر را هم گرفته است. مثلاً یک عده فقط می‌خواهند به هر قیمتی که شده، تئاتر به صحنه ببرند و صرفاً یک محتوایی را به خورد مردم بدهند. این کار ناآگاهانه عملاً به هنر ما ضربه می‌زند.

من در هفته‌، سه روز از یک سال و نیم عمرم را در قبرستان زندگی کردم و  68 عکس گرفتم که در گالری افرند به نمایش درآمدند. کدام جوان امروزی حاضر است که بیش از دو ماه صرفاً روی یک پروژه کار کند؟ زرنگ‌ترین این افراد نهایتاً 5 ماه تحمل این را دارد که فقط روی یک پروژه کار کند. 

وضعیت گالری‌های ما الان خیلی بد شده و اتفاق های عجیبی در بعضی گالری‌ها رخ می دهد. چند سال پیش آقای افشار دستیار آقای اعتماد در گالری "اعتماد" مرا دید و درخواست کرد که یک نمایشگاه با آثار من در دبی برپا کند. من به ایشان گفتم که برای هر عکس 500 دلار می‌گیرم و آثارم را تحویل‌تان می‌دهم. ایشان خیلی سریع پذیرفت که برای 11 اثر، 5500 دلار به من بدهد. بعد از آن هم یک گالری در دبی اجاره کرد و مرا همراه آثارم به دبی برد. ایشان در آن‌جا هم با مساعدت‌های آقای اعتماد، هتل، راننده و ماشین در اختیار من گذاشت و شرایط را برایم فراهم کرد. به هر ترتیب نمایشگاه برگزار شد و به قیمت 48 هزار دلار از آثار من فروش رفت. با آن‌که گالری اعتماد 50 درصد مبلغ فروش آثار را برداشت ولی پول خوبی به من داد و هزینه‌هایم را نیز تقبل کرد.

زمانی که خانم مشعوف در گالری افرند به من پیشنهاد برپایی یک نمایشگاه را دارد، من به ایشان گفتم که پول ندارم. ایشان گفت که پول چاپ، قاب و... نمایشگاهت را می‌دهم. من هم به ایشان گفتم که اگر آثارم در این نمایشگاه به فروش رسید، هزینه‌هایت را می‌دهم، وگرنه عکس‌هایم را از گالری‌ات بیرون می‌کشم. همه این حرف‌ها را گفتم تا به این‌جا برسم که گالری هم باید آرتیست را بشناسد. این شناخت در برخی از گالری‌ها وجود ندارد.

گفتگو از علیرضا بخشی استوار