سرویس تجسمی هنرآنلاین: بهرام دبیری زاده شیراز است. او هنوز هوای این شهر را همچنان در روح نقاشی‎هایش حفظ کرده، دبیری از مسیر پر نقش و نگار هنر ایرانی و تحصیل نقاشی مدرن به جایگاهی در نقاشی ایران رسیده است که تنها ویژه اوست، نقاشی که همه تجربه‏‌های پر فراز و نشیب خود را جمع کرده است تا امروز ساده‎ترین طرح‎ها را با چشم‎نوازترین شکل ممکن پیش چشم ما بگذارد. با او به گفت‏‌وگو نشستیم تا بیشتر درباره نقاشی‌هایش بشنویم.

نخستین بار چه زمانی میان خود و نقاشی نسبتی مشترک یافتید؟

علاقه من به هنر از شیراز آغاز می‎شود، سینمایی به نام "سینما ایران" در شیراز بود، به خاطر دارم زمانی که 12 سال داشتم آنجا فیلمی درباره یک نقاش دیدم، با دیدن این فیلم فهمیدم باید نقاش شوم، آنچه از زندگی یک نقاش در آن فیلم دیدم چیزی بود که من دوست داشتم به همین دلیل از فردای آن روز شروع کردم به تمرین نقاشی. سال 1335 یا 36 بود آن زمان هیچ مرکزی برای آموختن نقاشی در شیراز وجود نداشت، من خیلی خودسرانه کار می‏‌کردم گویی نقاشی را برای خودم اختراع می‌کردم. هیچ امکانی برای اینکه کسی به من بگوید چه باید بکنم وجود نداشت. 16 سالم بود که خانواده ما به تهران کوچ کرد و من در تهران مدرسه را تمام کردم، در همان دوران نمایشگاهی در گالری سپهری گذاشتم.

و پس از آن در دانشگاه هم نقاشی را ادامه دادید...

بله، سال 48 بود که وارد دانشگاه هنرهای زیبای دانشگاه تهران شدم، این دوره، دوره شکوه دانشگاهی ایران بود و در همه دانشگاه‌ها و رشته‎ها نیز این شکوه و شکوفایی وجود داشت. دانشگاه به نظر من تنها یک اسم نیست؛ کارگاه و استاد است. در همه رشته‌ها افراد شگفت‌انگیزی استاد بودند اما به طور ویژه در هنرهای تجسمی افرادی مانند هانیبال الخاص، پرویز تناولی، بهجت صدر و ... تدریس می‏‌کردند. فضای دانشگاه بسیار عجیب بود، از سال 52 یا 53 به بعد بود که فضای دانشگاه سیاسی شد و چند سال بعد هم انقلاب شد. من در آن دوران نقاشی را آموختم و به شکل حرفه‏‌ای نیز از همان زمان آغاز به کار کردم.

در این مسیر چه گذشت تا به جایی که اکنون هستید رسیدید؟

آثارم از یک مسیر نسبتا طولانی گذشته تا به اینجا رسیده است. سال‎های نخست دانشکده یکی از مهم‎ترین ایده‌هایی که مطرح بود دو گرایش بسیار متفاوت بود؛ یکی گرایشی که محسن وزیری مقدم نماینده آن بود؛ او نقاشی مدرن درس می‏‌داد، نقاشی که با جزییات و مشخصات مدرنیسم اروپایی تدریس می‎شد، گرایش دیگر متعلق به الخاص بود، او که در آمریکا زندگی می‏‌کرد با اینکه مدرنیسم را خوب درک می‎کرد اما نظرش این بود که مدرن بودن یک چیز است و عینا بدل اروپایی بودن چیز دیگری است. به این ترتیب می‏ توان راه دیگری انتخاب کرد؛ می‎شود مدرن بود اما نشانه‌‎هایی از فرهنگ و تاریخ و زیبایی‌شناسی بومی نیز در کار باشد. این موضوع نه ربطی به بته و جقه‌هایی داشت که مکتب سقاخانه به سراغ آن رفت و نه تقلیدی از مدرنیسم صرف و رنگ پاشیدن روی بوم و ... بود. برای ما راه دیگری مطرح شد؛ طراحی و به ویژه طراحی از اندام انسانی برای ما مهم بود. تا پیش از آمدن هانیبال الخاص به دانشگاه، دانشجویان تنها یکی دو واحد طراحی می‏‌گذراندند که به مدل‎های گچی ونوس و سر اسب محدود می‏‌شد، او فضای طراحی از مدل زنده را در دانشگاه ایجاد کرد و ما با این روش کار می‌کردیم. کار با الخاص البته تا حدی کارهای ما را شبیه او می‏‌کرد، که دوره اول کارهای من دارای این ویژگی هستند. پس از آن به دوران انقلاب می‏‌رسیم، در آن سال‎ها من پرده‎های عظیمی کار کردم که هیچ وقت به نمایش گذاشته نشد و در کتابی که از کارهایم چاپ شده، هستند. موضوع این کارها همدلی با مردم، انقلاب و هیجان غول‏‌آسایی است که در ایران بود و آرزوهای بزرگ ما در آن وجود داشت.

چه شد که امروز تداوم آن شیوه‎ها و فکرها در نقاشی‌های شما دیده نمی‎شود؟

از سال 1360 بود که من با وجود همه آن ایده‎ها شروع کردم تا راه‎های دیگری را در نقاشی تجربه کنم؛ در واقع همیشه همین طور است، هنرمند از جایی شروع می‏‌کند تا با وجود همه دیده‌ها و دانسته‎ها خودش را کشف کند. مسیر کارهایم پس از این دوران به جایی رسید که امروز هست و در آن خط‎‌ها و زمینه‎های ساده بیش از هرچیز دیگری به چشم می‏‌آیند. چهل و چند سال گذشته است تا من در فرم به چنین سادگی برسم، با این حال از آغاز موضوع اصلی کارهای من زن بود. به تدریج نشانه‎هایی که جذابیت داشت و ممکن است از حافظه و خاطره قومی من، فرهنگ، شعر و ادبیاتی که با آشنا شدم و اسطوره‌ها و آیین‎ها آمده باشد، در کارهای من پیدا شد. پس از انسان که البته در مورد آن اول زن و بعد مرد برایم مطرح است، اسب و گاو، خروس و کبوتر، میوهایی مثل انار و سیب و انگور و دسته‎گل‎های وحشی و بافه‏‌های گندم واژه‎های تصویری هستند که برای من جذابند و با این‌ها حرف‎هایم را می‏‌گویم. اما آنچه در فرم اتفاق می‌افتد حرکت در مسیری است که از پیچیدگی بسیار زیاد و رنگ‌های غلیظ به تدریج به خط و شکل و نگاه ساده‌ای رسیده است.

این رنگ‌های ساده و آدم‌هایی که از خط تشکیل شده‎اند در کنار گل‌هایی که خیلی کوچک و نامشخص‌اند، گرچه مدرن هستند اما از یک هویت ریشه‌دار نشات می‎گیرند که از شناخت شما نسبت به آن ریشه‌ها حاصل شده است. این ویژگی‎ها از کجا در کار شما نمود پیدا کرد؟

قصه کلیدی من این است؛ بارها گفته‎ام که جهانی شدن اجتناب ناپذیر است، برای جهانی بودن دو اتفاق می‎تواند بیفتد یکی هم‌شکلی و اونیفرمیزم است که البته فاجعه است، شکل دیگر این است که تو مدرن باشی اما هویت تاریخی خودت را در آن قرار دهی. هنر یک مقوله انسانی است که متعلق به همه است اما مبنای آن این نیست که تنها یک شکل دارد. تمام شکوه جهان به دلیل تنوع فرهنگی است، متاسفانه از 7-8 سال قبل ما با این مشکل مواجه هستیم که درصد بالایی از نمایشگاه‎های ما تقلید از چیزی است که در کاتالوگ‎های هنری غربی وجود دارد. ببینید نیما تغییر و تحول در شعر فارسی را از راه آشنایی با شعر مدرن فرانسه آغاز کرد اما نیما یک شاعر ایرانی است و شکل و شمایل چشم‎اندازهای شمال ایران و آهنگ شعر فارسی را در اشعار او می‎بینیم. نیما مدرن است و این مدرنیسم را نیز از اروپا گرفته است اما او سنت غول‎آسای 700 ساله ادبیات فارسی را شکسته و از حافظ پایش را به قرن بیستم گذاشته است. در نقاشی این اتفاق نیفتاد، به عنوان مثال در مکتب سقاخانه فکر می‏‌کردند با استفاده از شمایل، خال گوشه لب و ابروی پیوسته می‌شود آثار مدرن اما ایرانی خلق کرد، این نگاهی توریستی به فرهنگ ایران است. به علاوه ما وقتی از سنت و توجه به آن سخن می‎گوییم از چه چیز حرف می‏‌زنیم؟ سنت قاجار؟ سنت صفویه؟ نیاز نیست که ما برای مدرن شدن تنها به پیکاسو یا اندی وارهول نگاه کنیم، مثلا در سیلک آثاری داریم که با ساده کردن خطوط روی آنها انواع اشکال حیوانی و پرندگان دیده می‏‌شود. حرف دیگر من این است که نقاشی مدرن در غرب با نگاه هنرمندان اروپایی به تمدن‎های غیر اروپایی آغاز شد، تمام گرایش‌هایی که در هنر مدرن اروپا می‎بینیم یا ریشه در آفریقا دارد یا از ژاپن و ایران و ... گرفته شده است. بسیاری از کارهای پیکاسو، بدون امضا به ماسک‌های آفریقایی می‎ماند همانطور که کارهای ماتیس بدون امضا ممکن است کاری از رضا عباسی دانسته شود. می‎خواهم بگویم بدآموزی‎ها فاجعه امروز در نقاشی را رقم زده است در حالی که هنر مدرن برای غریبه نیست. ما در هنر مدرن شریک هستیم همانطور که آفریقا هم شریک است. اروپایی‎ها به جای ما از سنت ما به مدرنیسم رسیدند و بعد ما فکر کردیم که هر کاری که آنها می‎کنند ما نیز باید به همان شیوه کار کنیم. مسئله فردیت خلاق من به عنوان نقاش ایرانی نکته‎ای مهم است، من تصاویری در هوش خود و بوهایی در مشامم دارم که با یک هنرمند اهل پاریس متفاوت است. حاصل کار چهل و چند ساله من امروز به اینجایی که هستم رسیده است، من طراحی اندام انسانی؛ با تمام اقتدار طراحی رنسانس ایتالیایی را آموختم تا در نهایت بتوانم با خطوط ساده خودم از آن خطی ایرانی درآورم. یک بار در بروشورِ نمایشگاهی در سال 82 نوشتم که "شعر خطوط نقاشی ایران را که ماتیس به فرانسه برده بود من به ایران بازگرداندم".

شما همیشه موضوع اصلی کارهای خود را زن دانسته‎اید، چرا؟

واقعا نمی‎دانم، اما در میان تصاویر، زن بیشترین موضوعی است که دوست دارم به آن بپردازم. بیان اندام و عاطفه زن برای من جذاب‎تر از مرد است اما نمی‏‌دانم این علاقه از کجا می‎آید. انسان خیلی چیزها را نمی‎داند همچنان که هنوز که هنوز است وقتی جلوی بوم سفیدم می‎ایستم هرگز نمی‌‎دانم در نهایت چه اتفاقی خواهد افتاد. وقتی که کار از نقطه‎ای شروع می‎شود همان نقطه است که مرا هدایت می‏‌کند به همین دلیل فردا که به تابلوی تمام شده نگاه می‎‏کنم همان وضعیتی را دارم که مخاطب دارد و از خودت می‎پرسی چرا این خط، رنگ یا این ترکیب از فیگور و گل و پرنده در تابلو وجود دارد. اینها چیزهایی است که هنگام خلق اثر هنرمند به آن آگاه نیست؛ آگاهی یک هنرمند آگاهی قبلی است، هنرمند موظف است جهان را بشناسد و به علاوه موظف است 10 هزار سال تاریخ هنر را بشناسد تا بتواند جای خودش را در این پانورامای غول‎آسا پیدا کند.


با تمام ویژگی‎هایی که برای کارهایتان برشمردید، جایی خواندم که برای کارهای شما سه دوره قائل شده بودند، شما خود به این سه دوره معتقدید؟

بله، من از شروع دهه پنجاه به مدت 4-5 سال دوره نخست کارهای من است، که ایده‎های الخاص در آن بسیار پررنگ بود و بیشتر شبیه شمایل کشی‎ها هستند، کارهای این دوره من دایره‌ای از رنگ‎های سرخ و زرد و قهوه‌‌ای سوخته دارد و آدم‎های متعددی در آنها حضور دارند. در واقع با بیانی اکسپرسیو رنج مردم در این آثار نشان داده شده است. دوره دوم که زمان خیلی کوتاهی است که در سال‌های انقلاب کار کردم و پرده‌های بزرگی با مضامین اجتماعی آن را تشکیل می‌دهند. این زمانی است که ما پیش از انقلاب نقاشی مکزیک مد نظر ما بود و من به مدت دو سال همان شیوه‎ روایت‎گری که در کارهای قبلی‎ام وجود داشت را این بار با مضمون‌های اجتماعی‌تر به نمایش گذاشتم. در دوره سوم که تا امروز ادامه پیدا کرده است از نظریات الخاص و ایده‎های انقلاب فاصله گرفتم، در این دوره زیرمجموعه‎هایی وجود دارد که از میان‌ آنها می‎توان به نگاهم به اسطوره‌ها، گفت و گو با پیکاسو، خروس‌ها، طبیعت بی‎جان‌ها، پرتره‎هایی که از دوستان هنرمند کشیدم اشاره کرد. اما در کل از نظر بیان این کارها یک ساختار مشترک دارند.

وقتی می‏ گویید که در دوره سوم آثارتان رویکردهای اجتماعی را کنار گذاشتید، این به معنای آن است که دیگر نگاه اجتماعی ندارید؟

نه نگاه اجتماعی من به شیوه دیگری در کارهای جدیدم وجود دارد. هر جریانی در دوره آغاز خود با درگیری‎های پیچیده‏ای روبه رو است تا بتوانیم راهکار مناسب را پیدا کنیم. برای ما در دوره‌های نخست، طراحی انسان و ارتباط با مردم مهم بود، کارهای زیادی خلق کردم که هنوز به آنها باور دارم، مسائل با گذشت زمان از بین نمی‏‌روند بلکه به شکل دیگری ادامه پیدا می‏‌کنند. آنچه که امروز در کارهای من وجود دارد دوره‎ای از تاریخ نقاشی ایران است که دستاورد خاص خود را دارد همانطور که نیما در زبان انقلابی به وجود آورد. در نتیجه کار من که امروز به سادگی رسیده است نه تنها ترک ایده‎های نخستین من نیست بلکه شکل به سامان رسیده آن است. زمانی هست که شما یک مرد فقیر را نقاشی می‏‌کنید و بیانی ساده دارید که لزوما ممکن است هنر محسوب نشود اما زمانی هست که شما زاویه نگاه نقاشی، احساسات شعر یا صدای سازتان را تغییر می‏‌دهید و به این ترتیب نگاه هنری جامعه شما تغییر می‎کند و این به نظر من همچنان رویکردی اجتماعی است.

شما از هنری مثل نقاشی به کارهایی روی آوردید که بسیار کاربردی هستند، کاری که کمتر هنرمندی به عنوان نقاش ممکن است انجام دهد. چطور شد که سراغ کارهای کاربردی رفتید؟

بخشی که می‏‌توان از کارهای من جدا کرد به ویژگی‏‌های زندگی‌ام در شیراز باز می‏‌گردد همین مجموعه کارها است، در روزگار کودکی من همه چیز نشات گرفته از هنر بود از فرش‌‎ها تا قنددانی که از آن قند برمی‏‌داشتیم. با تکیه بر همین موضوع شروع به کار روی نمد، ظروف سرامیک، بشقاب و کاسه و ... کردم. این موضوع از سنت ایران ریشه گرفته است، امروز ما چیزهای بسیاری مثل فرش را می‎بینیم که هر بار تکرار می‎شود اما این نقشه تکراری، در نخستین روز طراحی خود، اثری هنری بوده است. من هم از هر یک از این اشیا یک عدد طراحی کرده‎ام اما بعدها آنها را به پسرم روزبه سپردم تا از طرح‌ها استفاده کرده و از آنها تنها و تنها 100 نسخه تهیه کند تا به خانه‎های مردم راه یابند. این شیوه تولید انبوه نیست و ادیشن محدود محسوب می‏‌شود. ظروفی که امروز به عنوان اشیایی هنری و تاریخی در موزه‎ها نگه داری می‎شود نیز کاربردی هستند و برای استفاده روزمره مردم دوران خودشان خلق شده‎اند، این بخش مهمی از تاریخ مهم هنر ماست که به اشیا کاربردی اختصاص دارد. ایران یکی از کشورهایی است که در زمینه هنر کاربردی فاخرترین سلیقه‏‌ها را دارد. یک نیاز باعث شده است که من به سراغ آثار هنری کاربردی بروم، جای ظرف‎هایی با طراحی یک هنرمند ایرانی خالی بود هرچند این آثار امروز به ویترین‎های مردم رفته است و کمتر کسی برای غذاخوردن از آنها استفاده می‎کند.

اشاره‎ای داشتید به اینکه کپی برابر اصل کاتالوگ‎های نیویورک را امروز می‎توان درگالری‎های تهران دید، آیا شرایط نقاشی ایران به طور کلی دچار چنین مشکلاتی است و چه راهکاری برای بهبود این شرایط پیشنهاد می‏ کنید؟

بی‎تردید این مسئله شامل همه نقاشان ما نمی‎شود، ما با به دلیل حضور مجموعه عظیمی از هنرمندان جوان در عرصه نقاشی، با یک دوره تازه‎ روبه‎رو هستیم. در دوران من یک نقاش چندان به آینده مالی خود امیدی نداشت. کار عظیمی که نسل ما کرد این بود که هنر محترم شد،. موج عظیمی هنرجو هستند که از دانشکده هنر بیرون می‏‌آیند اما آنها تکنیسین هستند و الزاما هنرمند محسوب نمی‏‌شوند. ما با تعداد زیادی نقاش روبه‌رو هستیم و از آنجا که معتقدم نسل جوان ایران بسیار باهوش است و خوشبختانه از عوارض اندیشه‎های ارتدوکس سیاسی فارغ شده است و نگاه گسترده‌تری دارد، تردید ندارم که در میان آنها هنرمندان برجسته‏‌ای حضور خواهند داشت. اما در خیل عظیمی که حضور دارند هستند گروهی که از روی اینترنت و کاتالوگ‎ها کارهایی ارائه می‏ کنند، این‌ها خطری محسوب نمی‏‌شوند چون پس از چند سال هنر را رها کرده و سراغ کار دیگری خواهند رفت.